رمان مربای پرتقال پارت ۱۲۲

۵ دیدگاه
    مامان دلت به حال این پیر فرتوت بسوزه. نمی‌سوزه؟   فرانک بعد شش ماه و اندی دوری از شوهرش، دلش برایش تنگ که نشده بود هیچ، فقط آتش…

رمان مربای پرتقال پارت ۱۲۱

بدون دیدگاه
    سیاوش با دیدن سوگند نفس راحتی می‌کشد. انگار که در نبودش وقتی با ترانه تنها بود کسی دست انداخته و گلویش را فشار می‌داد. با لبخندی آسوده دستش…

رمان مربای پرتقال پارت ۱۱۲

بدون دیدگاه
  نگاهی به چند مرد کچل با پارچه‌ای نارنجی که به عنوان لباس دور خودشان پیچیده بودند و مقابل یک مجسمه‌ی بودای دیگر سجده می‌کردند، انداخت. بعد خیلی ناگهانی، ادایشان…

رمان مربای پرتقال پارت ۱۱۱

بدون دیدگاه
  سوگند پیش دستی می‌کند. با لبخند کاملا مصنوعی سمت مین قدم برمی‌دارد. دستش را سمتش دراز می‌کند و انگلیسی می‌گوید:   – سلام. من سوگندم. شما باید خانوم مین…

رمان مربای پرتقال پارت ۱۱۰

بدون دیدگاه
  یعنی اون موقع که عین مرغ پر کنده‌ی بی سر داشتی بال بال می زدی از نبود سوگند، باید فیلمتو می‌گرفتم تا حرف می‌زدی پخشش می‌کردم. عنتر بوزینه داداشتو…

رمان مربای پرتقال پارت ۱۰۸

بدون دیدگاه
  یک دستش را دور کمرش حلقه می‌کند و دست دیگرش را پشت گردنش می‌گذارد. مثل قحطی زده ها می‌بوسد‌. آنقدر می‌بوسد که احساس می‌کند دیگر لب هایشان کبود شده.…