رمان مربای پرتقال پارت ۱۲۳1 سال پیشبدون دیدگاه دختر جوانی با خنده از آشپزخانه بیرون میآید. – تقصیر خودته… خودت سر به سرش میذاری. آرش چپ چپ به پدربزرگشنگاه میکند. – سوزنش…
رمان مربای پرتقال پارت ۱۲۲1 سال پیش۵ دیدگاه مامان دلت به حال این پیر فرتوت بسوزه. نمیسوزه؟ فرانک بعد شش ماه و اندی دوری از شوهرش، دلش برایش تنگ که نشده بود هیچ، فقط آتش…
رمان مربای پرتقال پارت ۱۲۱1 سال پیشبدون دیدگاه سیاوش با دیدن سوگند نفس راحتی میکشد. انگار که در نبودش وقتی با ترانه تنها بود کسی دست انداخته و گلویش را فشار میداد. با لبخندی آسوده دستش…
رمان مربای پرتقال پارت ۱۲۰1 سال پیشبدون دیدگاه جلوی ماشین شاسی بلند مشکی رنگش میایستد. بی حوصله به ترانه نگاه میکند. – کجا بیام؟ ترانه موهای لختش را پشت گوشش میزند و با…
رمان مربای پرتقال پارت ۱۱۹1 سال پیشبدون دیدگاه سیاوش در تراس را با ضرب باز کرد. آرش ترسیده عقب عقب رفت و خودش را از میله های تراس آویزان کرد. – نیا جلو.. نیا…
رمان مربای پرتقال پارت ۱۱۸1 سال پیشبدون دیدگاه سیاوش چند لحظه در شوک فرو میرود. جا خورده میخندد. همانطور که خودش را با قدم های بلند سمتش میرساند غر میزند: – فکر کردم یه اتفاقی…
رمان مربای پرتقال پارت ۱۱۶2 سال پیشبدون دیدگاه آرش سر به زیر وارد اتاق جهانگیر میشود. جهانگیر با خنده نگاهش میکند. – خب حالا… زندهم هنوز. آرش مثل بچه ها احساساتش را بروز میدهد:…
رمان مربای پرتقال پارت ۱۱۵2 سال پیشبدون دیدگاه م دکتر که از اتاق خارج میشود، همه چشم به دهانش میدوزند. آرش که حتی در مواقع حساس هم بی اختیار چرت و پرت میگوید، با بغضی که سعی…
رمان مربای پرتقال پارت ۱۱۴2 سال پیشبدون دیدگاه آرش نچ، نچی میکند و میگوید: – خائن کثیف. حیف مادر مظلوم من تو چنگال توی گرگ بی ادب. یادم نمیره اون فحشی رو که چند لحظه پیش…
رمان مربای پرتقال پارت ۱۱۳2 سال پیشبدون دیدگاه تا فرودگاه دیگر کسی حرف نمیزند. به خاطر تنش های امروز بیش از حد خسته شده بودند. در طول پرواز هم همهشان یک کله میخوابند. * * *…
رمان مربای پرتقال پارت ۱۱۲2 سال پیشبدون دیدگاه نگاهی به چند مرد کچل با پارچهای نارنجی که به عنوان لباس دور خودشان پیچیده بودند و مقابل یک مجسمهی بودای دیگر سجده میکردند، انداخت. بعد خیلی ناگهانی، ادایشان…
رمان مربای پرتقال پارت ۱۱۱2 سال پیشبدون دیدگاه سوگند پیش دستی میکند. با لبخند کاملا مصنوعی سمت مین قدم برمیدارد. دستش را سمتش دراز میکند و انگلیسی میگوید: – سلام. من سوگندم. شما باید خانوم مین…
رمان مربای پرتقال پارت ۱۱۰2 سال پیشبدون دیدگاه یعنی اون موقع که عین مرغ پر کندهی بی سر داشتی بال بال می زدی از نبود سوگند، باید فیلمتو میگرفتم تا حرف میزدی پخشش میکردم. عنتر بوزینه داداشتو…
رمان مربای پرتقال پارت ۱۰۹2 سال پیش۲ دیدگاه سوگند با خجالت چشم هایش را میبندد و لب هایش را در دهان میکشد. سیاوش اما برایش چشم ریز میکند و کوسن روی کاناپه را به طرفش…
رمان مربای پرتقال پارت ۱۰۸2 سال پیشبدون دیدگاه یک دستش را دور کمرش حلقه میکند و دست دیگرش را پشت گردنش میگذارد. مثل قحطی زده ها میبوسد. آنقدر میبوسد که احساس میکند دیگر لب هایشان کبود شده.…