رمان کینه کش پارت ۴۸2 سال پیشبدون دیدگاه انگشتانش را بر ریش بلند و نامرتب آذرخش کشاند. لب هایش را جلو برد و آهسته بر گونهی مرد فشرد: _ممنونم… همین!! همین کافی بود!؟ آذرخش سر زیر…
رمان کینه کش پارت ۴۷2 سال پیش۱ دیدگاه مهرو بغض دار گفت: _روزی که پای سفره عقد به زور تو و بابک ازم بله گرفتین رو یادته!؟ بهم گفتی “بله نگی میرم”….الان من بهت میگم آذرخش…”قول…
رمان کینه کش پارت ۴۶2 سال پیشبدون دیدگاه مهرو خسته و بی رمق ایستاد… مادرش آذرخش را قسم می داد که او را آزار ندهد!؟ زهی خیال باطل!! شک نداشت آذرخش از امروز…
رمان کینه کش پارت ۴۵2 سال پیشبدون دیدگاه• پس از رفتن او، آذرخش سمت صنم کج شد و با تُن صدایی آرام اما غضب آلود گفت: _همین جا تمومش کن و دیگه ادامه نده!! _چرا…
رمان کینه کش پارت۴۴2 سال پیشبدون دیدگاه کرشمه اخمی مصنوعی کرد…رو به دایی و شوهرش گفت: _شما نگران نباشید…داداشم قدر زنشو میدونه…در ضمن دست پخت من و زن دایی هم خوبه…که اگه بد بود، شما…
رمان کینه کش پارت ۴۳2 سال پیش۳ دیدگاه مهرو سری تکان داد و می ترسید به چشمان او نگاه کند. چانه اش را با انگشت شست گرفت و صورتش را بالا آورد: _متوجه شدی!؟ _آره.…
رمان کینه کش پارت ۴۲2 سال پیشبدون دیدگاه آذرخش پوزخندی در دل زد. این ها چه می دانستند که او خود مسبب آرامش نگرفتن برادرش بود و تمام تلاشش را می کرد تا پس از…
رمان کینه کش پارت ۴۱2 سال پیشبدون دیدگاه سهراب در چشمان دخترک دقیق شد: _یه حشره روی موهات بود…گفتم اگه بهت بگم ممکنه بترسی برای همین خودم گرفتمش. سپس به گلدان های زیبا و بزرگ درون…
رمان کینه کش پارت ۴۰2 سال پیشبدون دیدگاه تا رسیدن به خانه دستش را مقابل دهانش گرفت که مبادا صدای هق هق هایش در گوش مرد بپیچد. امشب قطعا شب سختی را در پیش…
رمان کینه کش پارت ۳۹2 سال پیشبدون دیدگاه• مادر شوهرش با تن صدای آرامی گفت: _زندگیت رو دو دستی بچسب و به خاطر هیچ مرد دیگه ای آذرخش رو رها نکن….میدونم وضعت با من…
رمان کینه کش پارت ۳۸2 سال پیشبدون دیدگاه آذرخش دندان بر هم سابید و در یک حرکت بر تن اش خیمه زد که سنگینیِ بدنش نفس مهرو را بند آورد. دستان دخترک را با انگشتان یک…
رمان کینه کش پارت ۳۷2 سال پیشبدون دیدگاه خجالت می کشید رابطه شان را برای مادرش شرح بدهد. افسون او را به آغوش کشید: _دورت بگردم که اینقدر درد میکشی و دم نمیزنی…خدا لعنت کنه بابکو…فقط…
رمان کینه کش پارت ۳۶2 سال پیشبدون دیدگاه اکثر اوقات حدس زدن های آذرخش درست از آب در می آمدند: _عذر شرعی داری؟؟ با صورتی سرخ شده از خجالت، سری تکان داد و تایید کرد. آذرخش…
رمان کینه کش پارت ۳۵2 سال پیشبدون دیدگاه کاش گذشتهی لعنتی شان خط می خورد و فقط او می ماند و آذرخش. سرش را به سینهی ستبر پسرش تکیه داد و بغض دار گفت: _بارها…
رمان کینه کش پارت342 سال پیشبدون دیدگاه قاضی_آلت قتاله متعلق به شماست….این جرم کمی نیست!! _من حاضرم قسم بخورم که توی قتل آرش دخیل نبودم. قاضی به فکر فرو رفت. بهزاد…