رمان کینه کش

رمان کینه کش پارت ۴۸

بدون دیدگاه
  انگشتانش را بر ریش بلند و نامرتب آذرخش کشاند. لب هایش را جلو برد و آهسته بر گونهی مرد فشرد: _ممنونم… همین!! همین کافی بود!؟   آذرخش سر زیر…
رمان کینه کش

رمان کینه کش پارت ۴۷

۱ دیدگاه
    مهرو بغض دار گفت: _روزی که پای سفره عقد به زور تو و بابک ازم بله گرفتین رو یادته!؟ بهم گفتی “بله نگی میرم”….الان من بهت میگم آذرخش…”قول…
رمان کینه کش

رمان کینه کش پارت ۴۶

بدون دیدگاه
      مهرو خسته و بی رمق ایستاد…   مادرش آذرخش را قسم می داد که او را آزار ندهد!؟ زهی خیال باطل!!   شک نداشت آذرخش از امروز…
رمان کینه کش

رمان کینه کش پارت۴۴

بدون دیدگاه
    کرشمه اخمی مصنوعی کرد…رو به دایی و شوهرش گفت: _شما نگران نباشید…داداشم قدر زنش‌و میدونه…در ضمن دست پخت من و زن دایی هم خوبه…که اگه بد بود، شما…
رمان کینه کش

رمان کینه کش پارت ۴۳

۳ دیدگاه
    مهرو سری تکان داد و می ترسید به چشمان او نگاه کند.   چانه اش را با انگشت شست گرفت و صورتش را بالا آورد: _متوجه شدی!؟ _آره.…
رمان کینه کش

رمان کینه کش پارت ۴۲

بدون دیدگاه
    آذرخش پوزخندی در دل زد.   این ها چه می دانستند که او خود مسبب آرامش نگرفتن برادرش بود و تمام تلاشش را می کرد تا پس از…
رمان کینه کش

رمان کینه کش پارت ۴۱

بدون دیدگاه
  سهراب در چشمان دخترک دقیق شد: _یه حشره روی موهات بود…گفتم اگه بهت بگم ممکنه بترسی برای همین خودم گرفتمش.   سپس به گلدان های زیبا و بزرگ درون…
رمان کینه کش

رمان کینه کش پارت ۴۰

بدون دیدگاه
      تا رسیدن به خانه دستش را مقابل دهانش گرفت که مبادا صدای هق هق هایش در گوش مرد بپیچد.   امشب قطعا شب سختی را در پیش…
رمان کینه کش

رمان کینه کش پارت ۳۹

بدون دیدگاه
•       مادر شوهرش با تن صدای آرامی گفت: _زندگیت رو دو دستی بچسب و به خاطر هیچ مرد دیگه ای آذرخش رو رها نکن….میدونم وضعت با من…
رمان کینه کش

رمان کینه کش پارت ۳۸

بدون دیدگاه
  آذرخش دندان بر هم سابید و در یک حرکت بر تن اش خیمه زد که سنگینیِ بدنش نفس مهرو را بند آورد.   دستان دخترک را با انگشتان یک…
رمان کینه کش

رمان کینه کش پارت ۳۷

بدون دیدگاه
  خجالت می کشید رابطه شان را برای مادرش شرح بدهد.   افسون او را به آغوش کشید: _دورت بگردم که اینقدر درد می‌کشی و دم نمی‌زنی…خدا لعنت کنه بابک‌و…فقط…
رمان کینه کش

رمان کینه کش پارت ۳۶

بدون دیدگاه
    اکثر اوقات حدس زدن های آذرخش درست از آب در می آمدند: _عذر شرعی داری؟؟ با صورتی سرخ شده از خجالت، سری تکان داد و تایید کرد. آذرخش…
رمان کینه کش

رمان کینه کش پارت ۳۵

بدون دیدگاه
    کاش گذشته‌ی لعنتی شان خط می خورد و فقط او می ماند و آذرخش.   سرش را به سینه‌ی ستبر پسرش تکیه داد و بغض دار گفت: _بارها…

رمان کینه کش پارت34

بدون دیدگاه
      قاضی_آلت قتاله متعلق به شماست….این جرم کمی نیست!!   _من حاضرم قسم بخورم که توی قتل آرش دخیل نبودم.   قاضی به فکر فرو رفت.   بهزاد…