رمان بوی نارنگی پارت ۱۷۵

بدون دیدگاه
    قادر روزهای طولانی سکوت کرده آن مرد ناپدید شد! اما دقیقا زمانی که به نبودنش برای همیشه امیدوار شده بودم روزی که فتانه با دمش گردو می‌شکست باز…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۷۳

۱ دیدگاه
    دیدنش در جا خشکم کرد! پشت به من دستهایش را به محفظه‌ی شیشه‌ای دوش انتهای فضای سرویس تکیه داده بود.   با بالاتنه‌ی برهنه تنها با شلوارکی کوتاه،…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۷۲

بدون دیدگاه
    به یاد آوردن حضور مفید پیرمرد باغبان باز زمزمه‌ی “خدایا شکرت” را روی لبم جای کرد   به پزشک اورژانس که بالای سر سامان آمد گفت این حادثه…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۷۱

بدون دیدگاه
    صدای دور شدن موتور و نزدیک شدن قدمهای محکم پیرمردی که انگار از دور دیده بود چه رخ می‌دهد را می‌شنیدم، اما از هراس در امان نبودن ملیح…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۷۰

۲ دیدگاه
  باید حالم خوب شود تا با مرصاد تماس بگیرم و بگویم تمام شد… تا بگویم میدانم آدم خوبی بود ولی نه برای من با این همه بدبختی که انگار…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۶۹

بدون دیدگاه
    بازویم از فشار دستش به درد آمده هر چه می‌خواستم بگویم و با ملایمت راضی‌اش کنم هم از تندی‌اش پرید “آخ” آرامی گفتم   عصبی رهایم کرده کمی…

رمان بوی نارنگی پارت 166

بدون دیدگاه
    کارش را تکرار کرد اینبار با هر دو دست محکم به سینه‌ام کوبیده از جلوی در کنارم زد   – خودخـــوااااه…!   از در بیرون زده به سرعت…

رمان بوی نارنگی پارت 165

بدون دیدگاه
      منتظر درد و سوزشی بودم که ناتوانم کند اما فقط بدنم را به ارتعاش انداخته ناله‌ام را درآورد   چند ثانیه نشد که با قهقهه‌ای بلند سر…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۶۳

بدون دیدگاه
    شرمگین از جا کنده شدم اما سامان با اخمی تند چسبیدم، سیمین خانوم با تذکر صدا زد   – سحـــــــر…!!!   سحر بیخیال به نگاه سرخ سامان خندید…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۶۲

بدون دیدگاه
    سارا کمی نگران جواب سحر را داد – هیچی.. انگار ساسان می‌رفته رستوران تو راه کنار خیابون سامان رو دیده که افتاده تو دعوایی که هیچ ربطی بهش…