رمان بیگانه پارت 118

بدون دیدگاه
بــیــگــآنــه: 🦠 بــیــگــانــه ۴۵۵ 🦠   _معشوقه قبلیش رو براش خواستگاری میکنیم.   جانم! گوش هایمان مخملی بود یا چشمانمان کور؟   مادرم و زن عمو متعجب….ثریا نزدیک بود توحیدا…

رمان بیگانه پارت 117

بدون دیدگاه
      _هدف اصل کاری هم آبجی خانوم شماست!   نگاه جذابش روی صورتم چرخ میزد. از همان نگاه هایی که بی نهایت صیقلی بود. همان ها که لبخند…

رمان بیگانه پارت 116

بدون دیدگاه
  بــیــگــآنــه: 🦠 بــیــگــانــه ۴۴۵ 🦠   _متاسفم بابت اون رابطه! میدونی نباید وقتی اونقدر آسیب پذیر بود…   نگذاشتم ادامه دهد. وقتی هم برای من و هم برای خودش…

رمان بیگانه پارت 115

بدون دیدگاه
بــیــگــآنــه: 🦠 بــیــگــانــه ۴۳۶ 🦠 _آروم آروم قشنگم…آروم عزیزم دلِ من…تورو خدا یواش تر‌. فرناز با دست به کمر زد و به حساب کودکانه خودش داشت برای برادرِ سی و…

رمان بیگانه پارت 114

۱ دیدگاه
  ب   نگاهی به پرستار انداختم.   سرش توی مانیتور بود و اصلا حواسش در این دنیا نبود.   الحمدالله دید درستی هم به اینجا که من نشسته بودم…

رمان بیگانه پارت ۱۱۳

بدون دیدگاه
    _من هر کاری از دستم بر اومد کردم. سعی کردم مادر رو با کودک نجات بدم.   پاهایم شل شد. مرد بودن عجب پوشش سختی داشت. میخواستم بشکنم.…

رمان بیگانه پارت ۱۱۲

۲ دیدگاه
      تا تاکسی به بیمارستان رسید جان من بالا آمد. با هر تکانی که میخورد جان به سر می شدم.   عالیه خانوم و مادرم سر هزینه تعارف…

رمان بیگانه پارت ۱۱۱

۱ دیدگاه
  _بسه مادر چرا بند نمیشی یجا…؟   مادرم چه می دانست. اصلا نمی توانستم بنشینم. می نشستم درد کمر و لگنم فغان میکرد.   _نمیتونم بشینم مامان…چیکار کنم؟  …

رمان بیگانه پارت110

بدون دیدگاه
      _شاید باورت نشه ترنم ولی مامانم اجازه داد کلی کتاب رمان بگیرم. از دم همه رو عاشقونه برداشتم. تازه خودشم قصد داره بخونه، گفت میخونه اگه مناسب…

رمان بیگانه پارت 109

بدون دیدگاه
    _شاید باورت نشه ترنم ولی مامانم اجازه داد کلی کتاب رمان بگیرم. از دم همه رو عاشقونه برداشتم. تازه خودشم قصد داره بخونه، گفت میخونه اگه مناسب سنم…

رمان بیگانه پارت 108

بدون دیدگاه
      _پاشو پاشو برگردیم من الانا کلاس دارم باید برم.   _شوهرت مخالف کار کردنت نیست؟   _نه خداروشکر اما هر موقع میرم سر کار دلم میخواد کاش…

رمان بیگانه پارت 107

بدون دیدگاه
  فرناز بود.   سر پایین انداخته و نگاهمان نمیکرد. خنده ام گرفت و دو طرف لبم را گزیدم.   _آقاجون میخواد بخوابه گفت خبر بدم بهتون شمام بیاید.  …

رمان بیگانه پارت 106

بدون دیدگاه
    آن روز با همه روزها فرق می‌کرد. خنده میهمان خانواده عزادار و گرفته من شده بود. آقاجانم با نتیجه هایش سرگرم بود.   می دانستم طاها را خیلی…

رمان بیگانه پارت 105

بدون دیدگاه
      خواندم و همه منطقم اشک شد و از چشم هایم پایین چکید.   “وقتی کسی رو دوس داشته باشی دیگه به اون بستگی داری، به حرفاش به…

رمان بیگانه پارت 104

بدون دیدگاه
      با صدا زدن های آقاجان دل از خواب شیرینم کندم و به زور پلک های بی جانم را از هم فاصله دادم.   _جانم بابا   _پاشو…