رمان شالوده عشق پارت 260 4.5 (54)5 ماه پیشبدون دیدگاه پانیذ با هر دو دست صورتش را پوشاند و صدای هق هق هایش در تمام حیاط پیچید. عقب کشید و به نجمی اشاره کرد تا…
رمان شالوده عشق پارت 259 4.6 (87)5 ماه پیش۱ دیدگاه -بهت گفتم گمشو بیرون فکر کردی کی هستی که به زن من، به عشق من، به ناموس من میگی هرزه؟ لاشی؟ لاشی هان؟ یه لاشی بهت…
رمان شالوده عشق پارت 258 4.6 (71)5 ماه پیشبدون دیدگاه پانیذ پشت به او شالش را درآورد و در همان حال با آذربانو که با چشم های بسته سرش را به مبل تکیه داده و هیچ…
رمان شالوده عشق پارت 257 4.6 (74)5 ماه پیش -امیر؟! چمدان را برداشت و به سمت در رفت. باید هر چه زودتر این خانه لعنتی را ترک میکرد. خوب فهمیده که انسان های اینجا ذرهای…
رمان شالوده عشق پارت 256 4.7 (70)5 ماه پیش۴ دیدگاه با عجله در اتاقشان را باز کرد و بینگاه کردن به تخت مستقیم به سمت کمدها رفت. در کمد را باز کرد و بیتوجه…
رمان شالوده عشق پارت 255 4.7 (78)5 ماه پیشبدون دیدگاه آذربانو یکه خورده نگاهش کرد و به سختی زمزمه کرد: -همچین چیزی نیست. این چرت و پرتارو کی بهت گفته؟ تو نباید حرف های اون مردو حاتم هارو…
رمان شالوده عشق پارت 254 4.6 (69)5 ماه پیش۱ دیدگاه -… سکوت گندم جری ترش کرد و بلندتر فریاد زد. -میدونی از چی زورم میگیره؟ اینکه حتی هنوزم نمیدونم دلیله غلط های اضافت چی…
رمان شالوده عشق پارت 253 4.6 (68)5 ماه پیشبدون دیدگاه من هم دنباله همین بودم! آری بودم. بودم که به اینجا آمدم که خانه را ترک کردم اما پس چرا حال دلم میخواست خون گریه…
رمان شالوده عشق پارت 252 4.4 (54)5 ماه پیشبدون دیدگاه سر شایان پایینتر رفت و عصبانیت رادان جای کمتر شدن مدام بیشتر و بیشتر میشد. ناراحت از جایم بلند شدم. اصلاً و ابداً نمیخواستم بخاطره…
رمان شالوده عشق پارت 251 4.6 (58)5 ماه پیشبدون دیدگاه درست یک قدم مانده، در حمام باز شد و هیلدا جیغ کشان بیرون پرید. -چه خبره اینجا؟ هـین شما کی هستید تو اتاق خواب…
رمان شالوده عشق پارت 250 4.4 (70)6 ماه پیشبدون دیدگاه شایان آچمز شده و من با تشکر خیره هیلدا شدم. در گذشته هر زمان که مجبور به جمع کردن خطاهای گندم میشدم، حس میکردم…
رمان شالوده عشق پارت 249 4.5 (80)6 ماه پیش۱ دیدگاه -باز کن این درو حرومزاده. باز کن. زن منو اینجا قایم کردی؟ آره حرومی؟ باز کن بهت میگم تا ساختمونو روی سرت خراب نکردم مرتیکه! …
رمان شالوده عشق پارت 248 4.3 (56)6 ماه پیشبدون دیدگاه -خوشحالم که اون همه تنهایی بالاخره یه نقطهی پایانی داشت! -منم کم تنهایی نکشیدم اما میدونی راستش تو برای من مثله یه جعبه جادویی و خیلی…
رمان شالوده عشق پارت 247 4.5 (49)6 ماه پیشبدون دیدگاه آه برادر بیچارهی من… -بعد مرگ مامان و بابا یه الدنگ به تموم معنا شدم. هیچی برام ارزش نداشت. زنی رو از دست داده بودم…
رمان شالوده عشق پارت 246 4.7 (63)6 ماه پیشبدون دیدگاه -منظورت چیه؟! لب گزید و به سختی ادامه داد. -منظورم چیه؟ خب اگر بخوام دقیق بگم وقتی با مامانم تنها شدیم، سکوت زیاد خونه…