رمان شیطان یاغی پارت 201 سال پیشبدون دیدگاه چشمانش برق زدند. دخترک خنگ دوست داشتنی…! در حالیکه به صندلی لم داده و پاهایش روی میز بودند، قیافه اش را از توی لپ تاپ…
رمان شیطان یاغی پارت 191 سال پیش۲ دیدگاه تنم لرزید. این حرف ها چیزهایی نبود که دلم می خواست بشنوم. من اخم و شرارت ان مرد را دیدم. زمانی که اسلحه را کشید و…
رمان شیطان یاغی پارت 181 سال پیشبدون دیدگاه عمه ملی نگران سمتشان رفت و با دیدن رنگ پریده افسون قلبش درد گرفت. اخم کرد. این مرد با تمام کمک هایش یک نامحرم بود…
رمان شیطان یاغی پارت171 سال پیشبدون دیدگاه افسون خواست دستش را بکشد که حریف زور مرد نشد. – ولم کن وحشی… تو دیگه کی هستی اصلا…؟! پاشا محل نداد و از…
رمان شیطان یاغی پارت 161 سال پیشبدون دیدگاه -پاشا کاووس داره گند می زنه به برنامه ای که ریختی…! پاشاخان سیگارش را روشن کرد و با کشیدن پوک عمیقی نگاهش را به بابک…
رمان شیطان یاغی پارت 151 سال پیشبدون دیدگاه پاشا نگاهش کرد و عمه ملی گفت: چی جا گذاشتی…؟! دخترک با نگاهی به پاشا سرخ شد. – عمه جان تا شما برین، منم اومدم……
رمان شیطان یاغی پارت 141 سال پیشبدون دیدگاه بوی خوش بهار نارنج زیر بینی مرد رفت. تمام وجودش نسبت به این بو واکنش نشان می داد. عمیق بو کشید. افسون را با تمام وجود، نگاه…
رمان شیطان یاغی پارت 131 سال پیشبدون دیدگاه با شنیدن صدای بم و فوق جدی که امد به پشت سر رضا شرخر نگاه کردم و با دیدن ان مرد عجیب و غریب دهانم…
رمان شیطان یاغی پارت 121 سال پیشبدون دیدگاه عقلم می گفت حرف های ان مرد اصلا منطقی نیست که بخواهم بهش فکر کنم و بترسم ولی دلم هم آشوب بود. انگار از چیزی…
رمان شیطان یاغی پارت 111 سال پیشبدون دیدگاه افسون یاد ان مرد که می افتم تمام تنم می لرزد. نگاه جدی و سردش با ان چشمان آبی زیادی ترسناک بودند. من جانش را نجات…
رمان شیطان یاغی پارت 101 سال پیشبدون دیدگاه افسون دست از تقلا برداشت و با تعجب نگاه ابی های سرد و پرخشم مرد کرد. عمو جلالش دیگر به این مرد چه ربطی داشت…؟! …
رمان شیطان یاغی پارت 91 سال پیشبدون دیدگاه پاشا با اخم و نگاهی سرد و ترسناک نگاهش کرد… -مگه نگفتم ساعت هشت خونه باش…! رنگ دخترک پریده بود اما سعی کرد توجهی…
رمان شیطان یاغی پارت81 سال پیشبدون دیدگاه 3 پوک محکمتری به سیگارش زد و با اخم هایی درهم نگاه صورت خون آلود مرد کرد… -حرف بزن…! مرد ترسیده به گریه افتاد… –…
رمان شیطان یاغی پارت 71 سال پیشبدون دیدگاه افسون چند بار پلک زدم. ان مرد مرموز نبود… یعنی رفته بود…؟! اخم کردم و ضربه ای به سرم زدم… چقدر خنگ بودم. – خب وقتی…
رمان شیطان یاغی پارت ۶1 سال پیشبدون دیدگاه ارش سرکی داخل مغازه کشید. -هنوز خونه نرفته…! اخم های ساشا در هم شد. -یعنی چی؟ مگه ساعت از ده نگذشته…؟! -آقا…