رمان ماه تابانم پارت ۱۷ 4.2 (21)2 سال پیش۲ دیدگاه #دوماه_بعد آخرین امتحانم رو هم دادم و با خوشحالی و رضایت بدو بدو به طرف خونه برگشتم. درو باز کردم و با جیغ وارد خونه شدم. …
رمان ماه تابانم پارت ۱۶ 4.2 (16)2 سال پیشبدون دیدگاه با تعجب به آترین نگاه کردم. من که گوشیمو برده بودم! هر چی تو جیبم گشتم پیداش نکردم و به طرف آترین رفتم. قیافه…
رمان ماه تابانم پارت ۱۵ 4.5 (17)2 سال پیشبدون دیدگاه با یادآوری اون روز لبخند به لبم اومد. کمی تو وان موندم، بعد از شستن بدنم و مطمئن شدن از تمیزی خودم دل از حموم کندم.…
رمان ماه تابانم پارت ۱۴ 4.7 (14)2 سال پیش۱ دیدگاه همینجوری عین مجسمه ایستاده بودم جلوش و نگاهش میکردم. صداشو شنیدم : خانم کوچولو قصد نداری بری کنار بلکه رد شم؟ وای آرومی گفتم؛ آروم جا…
رمان ماه تابانم پارت ۱۳ 3.9 (26)2 سال پیشبدون دیدگاه کوفتی نثار خنده اش کردم؛ به زور و وسط خنده هاش گفت : گونه هات… دور لبت و حتی… حتی نوک دماغت شدن پر از نوتلا؛ سوالم…
رمان ماه تابانم پارت ۱۲ 4.6 (16)2 سال پیش۱ دیدگاه #شش_ماه_بعد #راوی آترین در این شش ماه به هر دری زد و هر کاری کرد تا بتونه خارج شدن تابان از ایران رو قانونی کنه.…
رمان ماه تابانم پارت ۱۱ 4.7 (17)2 سال پیش۱ دیدگاه بلاخره رسیدیم به مقصد. مقصد جایی نبود جز فرودگاه. بی حرف پیاده شدم و قدم به قدم باهاشون وارد فرودگاه شدم. تا به خودم…
رمان ماه تابانم پارت ۱۰ 4.3 (23)2 سال پیش۱ دیدگاه با آترین وارد مجتمع شدیم، قشنگ معلوم بود این مجتمع واسه پولداراست. از بس بزرگ بود و آدمای شیکی توش بودن. شروع به راه رفتن کردیم و…
رمان ماه تابانم پارت ۹ 4.4 (21)2 سال پیشبدون دیدگاه از جا بلند شد و علی رضا رو با هزاران فکر و خیال به حال خودش رها کرد. وارد اتاقش شد و تند تند وسایلش و هر…
رمان ماه تابانم پارت ۸ 4.1 (21)2 سال پیش۲ دیدگاه مامان رو صدا زدم و گفتم : بابا کو؟ پس کی میاد؟ مگه امشب خونه علی رضا اینا دعوت نیستیم؟ نمیخواد بیاد؟ دیر بشه زشت میشه ها…
رمان ماه تابانم پارت ۷ 4.4 (14)2 سال پیش۱ دیدگاه بدون توجه به حرفای مامان رفتم حموم؛ برای اولین بار توی حموم سیبیلام رو زدم، موهای دست و پام رو که تا امروز اجازه نداشتم زدم. …
رمان ماه تابانم پارت ۶ 4 (25)2 سال پیش۱ دیدگاه _چرا و به چه دلیل باید بهت اعتماد کنم؟ آترین : چرا و به چه دلیل نمیتونی اعتماد کنی؟ _از کجا معلوم… نذاشتم حرفم…
رمان ماه تابانم پارت ۵ 4.4 (23)2 سال پیشبدون دیدگاه علی رضا هنگ کرده فقط نگام میکرد. _چیه؟ چرا حرف نمیزنی؟ چیزی نداری بگی؟ اشکال نداره من از همه چیز خبر دارم فکر نکنم خر هستم یا…
رمان ماه تابانم پارت ۴ 3.7 (31)2 سال پیشبدون دیدگاه _بعد از ۸ سال برگشته تا هم مارو ببینه و هم توی مراسم برادرش شرکت کنه. دلیل سه روز نبودنمون بحث و مشکل من با علیسان بود…
رمان ماه تابانم پارت ۳ 4.2 (24)2 سال پیش۱ دیدگاه علی رضا : عزیزدلم گفتم که کار پیش اومد واجب بود وگرنه تا شب میموندم پیشت الان هم بالا سر مریض هستم شب بهت زنگ میزنم…….. مواظب…