رمان ماه تابانم پارت ۱۱

4.7
(17)

 

 

 

 

بلاخره رسیدیم به مقصد. مقصد جایی نبود جز فرودگاه.

 

بی حرف پیاده شدم و قدم به قدم باهاشون وارد فرودگاه شدم.

 

تا به خودم بیام من و آترین کنار هم وارد هواپیما شدیم به مقصد کانادا.

بازم هم بی حرف.

اینکه چطور برای من گذرنامه گرفته بود یا اینکه چطور داشت منو با خودش میبرد و هزاران سوال دیگه.

 

همشون بی جواب بودن چون ازم خواسته شده بود تا رسیدن به مقصد نهایی هیچ سوالی نپرسم.

چشامو بستم و خودمو سپردم به خدا.

و بعد به آترین.

 

بلاخره رسیدیم. از هواپیما خارج شدیم.

بعد از کلی کار و برداشتن چمدون ها به طرف در خروجی رفتیم.

 

آترین از همون موقع که سوار هواپیما شده بودیم عینک و کلاه مشکی گذاشته بود جهت شناخته نشدن.

 

از فرودگاه خارج شدیم و مثل بچه اردک دنبال آترین میرفتم که به طرف ماشینی رفت.

مردی که راننده بود پیاده شد چمدون هارو توی ماشین گذاشت و بعد من و آترین هر دو عقب سوار شدیم.

 

داشتم دیوونه میشدم از حرف نزدن سکوت کردن ولی مجبور بودم.

انقدر خسته بودم که چشامو رو هم گذاشتم و تو عالم بی خبری فرو رفتم.

 

#راوی

 

آترین بعد از کافه با علی تماس گرفت و به سرعت به طرف خونه اش رفت.

وقتی رسید به یکی از بزرگ ترین اسپانسرش در کانادا تماس گرفت و ازش خواست تا کمکش کنه.

 

و اون کمک چیزی نبود جز درخواست گرفتن گذرنامه برای تابان.

مرد گفته بود تو یک روز نمیشه فقط میتونه کاری کنه تا تابان فردا همراهش از ایران خارج شه و بعد پیگیری کنه.

 

آترین بعد از صحبت با مرد، به هزار بدبختی دو بلیط برای فردا عصر فراهم کرد.

نگران بود که توی فرودگاه به تابان گیر بدن ولی چاره ای نداشت.

 

مرد شب تماس گرفت و گفت :

با هزار بدبختی تونستم گذرنامه ای توی ایران اوکی کنم برای دختر و نگران هیچی نباش.

فقط به سلامت بیا اینجا همه چیز محیاست.

 

آترین میدونست این کار چقدر ریسکش بالاست ولی دست خودش نبود.

دلش خیلی خیلی به حال نگاه غمناک تابان سوخته بود . . .

 

 

 

تابان رو فردای آن روز به خرید برد و هر چیزی که دوست داشت براش خرید.

علی دو خدمتکار رو آورد تا کار هارو انجام بدن.

 

آترین وقتی برگشت و تابان رو به اتاق فرستاد از دلشوره و نگرانی هاش به رفیقش گفت.

که مرد زنگ زد و خیال آترین رو کاملا راحت کرد.

 

اینکه مرد چه چیزی به آترین گفت یا آترین چه چیزی جواب داد بماند!

این مهم بود که آترین با خیال راحت میتونست با تابان از کشور خارج بشه و تابان رو توی کانادا پیش خودش نگه داره.

 

بلاخره لحظه رفتن فرا رسید و تابان بی هیچ حرفی فقط به دنبال آترین میرفت.

آترین تصمیم گرفته بود زمانی برای تابان تعریف کنه که تابان توانایی و آمادگی شنیدن رو داشته باشه.

 

#تابان

 

کش و قوسی به خودم دادم و چشامو باز کردم.

گیج و منگ به دور و بر نگاه کردم.

تو یه اتاق بزرگ روی تخت دو نفره قرار داشتم.

 

با ترس خواستم جیغ بزنم که یادم اومد. اینجا کانادا بود.

خونه آترین احتمالا.

ولی من که تو ماشین خوابیدم پس؟

نکنه آترین منو بغل کرده؟!

 

سعی کردم بی توجه باشم و آروم بلند شدم و از تخت پایین اومدم.

شلوارم همون بود فقط روسری و مانتوم نبودن.

 

اتاق بزرگ حدودا ۲۴ متری، ست سفید صورتی ملایم.

تخت خواب دو نفره سفید که تاریک ترین قسمت اتاق قرار داشت.

 

 

 

سه تیکه کمد لباس به رنگ سفید صورتی، میز آرایش و صندلی.

میز کامپیوتر.

این ها تمام وسایل اتاق بودن.

 

به طرف میز آرایشی رفتم و کشو اول رو باز کردم که برس توش دیدم.

خوشحال دست بردم و برس رو برداشتم.

موهای ژولیده ام رو شونه کردم و از اتاق خارج شدم.

 

رو به روی اتاق یه در بود. اتاق و اون در ته راهرو بودن.

از راهرو که بیرون اومدم دوتا اتاق تو یه سالن کوچیک رو به روی هم قرار داشتن.

 

سالن رو به طرف پله ها رفتم و از پله ها آروم رفتم پایین.

به پایین که رسیدم، یه سالن خیلی بزرگ.

سمت راستم آشپزخونه بی نهایت بزرگ و باحال قرار داشت.

 

سر و صدا از تو آشپزخونه میومد.

آروم رفتم که آترین رو دیدم. سلام کردم با خوش رویی جوابم رو داد و گفت . . .

 

 

آترین : بیا دختر خوب دست و صورتت رو بشور صبحانه ات رو بخور که من باید برم.

 

_بری؟ کجا بری؟ پس من چی؟

 

آترین : اه چرا شلوغش میکنی؛ باید برم موضوع تورو برای رفیقم و اسپانسرم توضیح بدم برای انجام کار ها توی ایران که مشکلی برات پیش نیاد.

 

_خب من اینجا تنها بمونم؟ کی میای؟

تنهایی چیکار کنم؟ آترین من میترسم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 17

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
...
...
1 سال قبل

🥺🥺🥺نمیاره

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x