رمان رخنه پارت (آخر)2 سال پیش۴ دیدگاه : حوله و دور بدنم گرفتم و از سرویس خارج شدم. – کجا با این همه عجله؟ انگار از حرفی که زده بود پشیمون شد چون سمت لباسام…
رمان رخنه پارت ۱۲۸2 سال پیشبدون دیدگاه کش و قوسی به بدن گرفتهام دادم و سرم و روی سینهی حافظ جا به جا کردم. – اوهوم، یادمه، به خاطر کار های جنابعالی نتونستیم جایی…
رمان رخنه پارت ۱۲۷2 سال پیش۴ دیدگاه : – رونت چرا کبوده؟ نگاهم به نقطهای که داشت نگاه میکرد رفت. درست کنار رونم کبود بود، کمی فشار دادمش که درد کرد، مشخص بود تازه این کبودی…
رمان رخنه پارت ۱۲۶2 سال پیشبدون دیدگاه صداش سر جام ایستادم. – کجا با این وضعیت؟ برگشتم و خسته از بهونه های که میگرفت ناله کردم: – تروخدا یک امشب و گیر نده…
رمان رخنه پارت ۱۲۵2 سال پیشبدون دیدگاه شال روی موهام و پوشیدن یک جفت کفش نو که از داخل کمد پیدا کردم و برداشتن کیف خواستم از اتاق خارج بشم که صدای حافظ و از…
رمان رخنه پارت۱۲۴2 سال پیشبدون دیدگاه بالشتک کوچیک روی مبل رو بغل گرفتم. – خیلی دارم جلوی خودمو میگیرم چون آوا رو به زور خوابوندم. نزدیک شد و کنارم نشست. طوری وادارم می…
رمان رخنه پارت ۱۲۳2 سال پیشبدون دیدگاه حافظ نسبت به این حجم از حماقت شایان ابرویی بال انداخت. – تو حرفی نداری باهاش بزنی؟ طرف میخواد زن بگیره قبلش چهار تا کلام میگه ببینه…
رمان رخنه پارت ۱۲۲2 سال پیشبدون دیدگاه – هه بابام؟ مطمعنم حال اگر حافظ هم راضی شده باشه، بابای من عمرا جنازمم رو دوش شایان نمیندازه …همین حالشم دنبال یکی میگرده که حساب بانکیش…
رمان رخنه پارت ۱۲۱2 سال پیش۲ دیدگاه – تو فهمیدی نقطه ضعف من آواعه همه چیو به اون ربط میدی …جهنم و ضرر، میریم ولی یادت باشه خودت خواستی. از اتاق بیرون رفتم که پشت…
رمان رخنه پارت ۱۲۰2 سال پیشبدون دیدگاه میزنم یا چی!؟- یه بار دیگه تکرار کن ببینم! گردنم رو کج کردم تا هم سوی صورتش باشم. من شک و تردیدی نسبت به حرفم نداشتم. – صد بار…
رمان رخنه پارت ۱۱۹2 سال پیش۲ دیدگاه اب از بدنش میچکید بال سرم ایستاد و کمکم کرد از آب بیرون بیام. – حوله دورت کن، من بچه رو میارم. سری تکون دادم که آوا…
رمان رخنه پارت ۱۱۸2 سال پیشبدون دیدگاه شایسته بهم توصیه کرده تا یک ماه حدالمکان از نزدیکی دوری کنم و فقط می خواستم این هفته آخر رو دووم بیارم چون جسم خودم مهم تر از…
رمان رخنه پارت ۱۱۷2 سال پیشبدون دیدگاه ضربه ای به پیشونیم زدم. – پس دو شب دیگه باید تحمل کنی! نا امید به سقف خیره شد. – این همه تحمل کنم اینم روش …ببینم باز…
رمان رخنه پارت ۱۱۶2 سال پیشبدون دیدگاه تا نصف بشقاب بیشتر میلم نکشید که حافظ وادارم کرد دوباره مابقیش رو بخورم. – نصفه نخور، همینه هر روز داری اب میری؛ پس فردا میشی میرزا مقوا…
رمان رخنه پارت ۱۱۵2 سال پیش۱ دیدگاه نذاشت حرفم رو ادامه بدم و دکمه لباسش رو باز کرد. – این؟ با کدوم منطقت حساب کردی که یه نفر می تونه خطی بمکه و کبودم کنه؟…