رمان مادمازل پارت ۱۴۸

۲ دیدگاه
      نفسم رو با کلافگی بیرون فرستادم و به ترگل که شبیه به بیفکرها حرف میزد نگاه کردم. نمیفهمم چرا باخودش به این نتیجه رسید که این حرف…

رمان مادمازل پارت ۱۴۷

۳ دیدگاه
        با اینکه دلم براش تنگ شده بود اما مدام صورت رستا برام تداعی میشد و این تداعی شدن یاد اون باعث میشد نتونم حتی از دیدن…

رمان مادمازل پارت ۱۴۶

۲ دیدگاه
        خیلی آروم از ماشین پیاده شدم و نگاهی به خونه ی پیش روم انداختم. سیگار توی دستم رو انداختم زمین و کفشمو روش گذاشتم و آهسته…

رمان مادمازل پارت ۱۴۵

۸ دیدگاه
      رفتم تو لیست پیامکهام و با چیزی مواجه شدم که حسابی به تعجبم انداخت. پیامک از طرف ترگل بود و این تقریبا مثل یه توهم می موند.…

رمان مادمازل پارت ۱۴۴

۶ دیدگاه
      با گفتن این حرفها دوباره نگاهشو دوخت به رو به رو. مشخص بود اینبار دیگه واقعا ازم ناراحت و مثل تمام دفعات قبل نتونست زود و سریع…

رمان مادمازل پارت ۱۴۳

۲ دیدگاه
        سرم رو پایین انداختم و نفسم رو دادم بیرون! باز از کوره دررفتم و خشممو روی اون خالی کردم. دست بردم تو جیب شلوارم و پاکت…

رمان مادمازل پارت ۱۴۱

۴ دیدگاه
      ودرکمال تعجبم تماس رو قطع کرد. رستا اونقدر از من می ترسید و حرف شنوی داشت که جرات نمیکرد رو حرفم حرف بزنه اما الان بدجور به…

رمان مادمازل پارت ۱۴۰

۱ دیدگاه
      چون اینو گفت از اون فاز تحریک شدن بیرون اومدم. تا بهش رو میدادم و باهاش خوب تا میکردم زود هوا برش میداشت و پررو میشد و…

رمان مادمازل پارت ۱۳۹

۳ دیدگاه
        دود سیگارو بیرون فرستادم و برای دومین بار شماره ی رستارو گرفتم. به خودم گفتم اگه اینبار جوابم رو دیر بده پاشم برم تو خونه و…

رمان مادمازل پارت ۱۳۸

۱ دیدگاه
      لخت مادر زاد روی تخت دراز کشیدم. حتی سوتینم رو هم درآورده بودم چون میخواستم بعد از این یه راست برم توی حمام. دستمو بالا بردم و…

رمان مادمازل پارت ۱۳۷

۱ دیدگاه
      بعد از تموم شدن تایم کلاس همراه با نیکو که به شوق دیدن رهام و رفتن به خونه اش و تنها شدن باهاش حسابی به تکاپو انداخته…

رمان مادمازل پارت ۱۳۶

بدون دیدگاه
      از گوشه چشم به نگاه معنی دار به اون صورت خبیث شده اش انداختم ولی با لبخند جواب دادم:     -اهوووم! کیک سفارش دادم.یه کیک خوشگل…

رمان مادمازل پارت ۱۳۵

۲ دیدگاه
        شک نداشتم دلیل اینکه ازم عکس میخواد قطعا این نیست‌ که سر کار قراره دلش واسم تنگ بشه واسه همین با کمی تعجب به سمتش رفتم…

رمان مادمازل پارت ۱۳۴

۲ دیدگاه
        چنان محکم کف دستش رو زده بود به باسنم که شک نداشتم الان قرمز و متورم شده و حتی بدنمم باهاش عقب و جلو شد رو…