پارت 100_پایان جلد 1 رمان نیستی2 سال پیشبدون دیدگاه رو به روش نشستم و دفتری که جلد چرمی و قهوه ای رنگی داشت و برداشتم یکی یکی صفحه هارو ورق زدم موجودات عجیب و غریبی که تصویرشون و…
پارت 99 رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاه اروم چشم هامو باز کردم اتاقی با دکور سفید تخت گرم و نرمی که روش خوابیده بودم و حاظر نبودم با هیچ چیزی عوض کنم حس سبکی و…
پارت 98 رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاه اما علی مثل نو جوون های تازه به بلوغ رسیده که تن برهنه ی زنی و دیده گفت: او لا لالا نگاش کن تروخدا ای جونممم …
پارت 97 رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاه محمد تمام نقشه های خود را از نو مرور کرد اخم هایش را بهم گره زد و رو به دخترک گفت: انگشترت کجاست؟ دخترک که از…
پارت 96 رمان نیستی 12 سال پیش۱ دیدگاه تیدا نگاهی به محمد انداخت در سکوت به کنجی خیره مانده بود او در دلش افسوس میخورد که چرا ان روز تسلیم هرمس شد شاید او دیگر…
پارت 95 رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاه ༺راوی داستان༻ دخترک با دردی که روحش را خراش داده بود از جا برخاست کسی در ان حوالی نبود و او نگران از وضع پیش امده به…
پارت 94 رمان نیستی 12 سال پیش۴ دیدگاه هیچکدوم از این اتفاقات برام عجیب نبود بدون هیچ ترسی نگاه خیره ام و به اتاق سپردم موجودات کوچولویی که از سر و گردن محمد بالا میرفتن…
پارت 93 رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاه حس سبکی خاصی داشتم انگار قبلا این حس و تجربه کرده بودم دیگه نمیترسیدم و از این موضوع بشدت خوشحال بودم بغیر از صدای ناله های هرمس…
پارت 92 رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاه سورنا موهام و رها کرد و سعی به بازکردن دهنم کرد اما من قصد باز کردنش و نداشتم علی: سورنا بینیش و بگیر سورنا سریع…
پارت 91 رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاه کم کم محمد از جا بلند شد و با صدای بلند تری شروع به ورد خوندن کرد که همزمان هرمس هم شروع به ناله کرد میدونستم…
پارت 90 رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاه با چشم های از حدقه در اومده به صورت علی خیره مونه بودم پوزخند معنی داری رو لباش بود که ازترس مچ دست محمد و گرفتم…
پارت 89 رمان نیستی 12 سال پیش۳ دیدگاه هر چی دستگیره و بالا و پایین میکردم در باز نمیشد نفس نفس حلقه ی اشک تو چشام و مهار کردم و دو دستی به دستگیره ی در…
پارت 88 رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاه ༺از زبان تهمینه༻ دلشوره ی عجیبی گرفته بودم انرژی منفی که از در و دیوار این خونه ساته میشد نفس گیر بود نمیدونستم چی…
پارت 87 رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاه متنفر بودم ازاین افکار من نباید درگیر احساساتم میشدم من موندنی نبودم و این دختر قرار بود تا اخر عمرش ازم متنفر باشه کاش میشد همه…
پارت 86رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاه ♕♕پارت 86 رمان نیستی 1♕♕ تو کل مسیر دست به سینه با اخمی که چشاش و جذاب تر میکرد به جاده چشم دوخته بود بلاخره به خونه رسیدیم…