رمان دلباخته پارت ۱۱۹

۱ دیدگاه
        سر می چرخانم و نگاه خیره مادرش را می بینم. حرف دارد انگار. من چرا حرفش را نمی خوانم، نمی فهمم!   لبخند نصفه و نیمه…

رمان دلباخته پارت۱۱۸

۱ دیدگاه
      – تو چرا وایسادی اونجا؟ بیا.. بیا بشین دخترم.. میوه پوست کنم برات؟   جلو می روم و رو به رویش می نشینم.   – شما چرا..…

رمان دلباخته پارت ۱۱۷

۱ دیدگاه
      – واسه تخت و کمدشم نگران نباش .. می برمت مغازه یکی از آشناها، هر چی پسند کردی قسطی بر می داری.. باهامون راه می آد، پسر…

رمان دلباخته پارت ۱۱۶

۱ دیدگاه
        – منت و که اون حاجی قلابیِ دوزای می ذاشت، یادته رفته!؟ زری جون و شازده اش کم مونده حلوا حلوات کنن، بی چشم و رو..…

رمان دلباخته پارت ۱۱۲

۱ دیدگاه
        – درسته آقا سید.. من اونقدرام بی تقصیر نیستم.. من، شوهرم و زیادی باور کردم.. بیشتر از هر کی تو این دنیا بهش اعتماد کردم.. وقتی…