چشم می دزدم و می ترسم انگار.
می ترسم از خودم که شاید..
از این شاید بی خود رد می شوم باز.
– خیلی مونده برسیم؟
– کمتر از یک ساعت، ترافیک نباشه شاید زودتر
خوبه ای زیر لب نجوا می کنم.
شاید هر کس دیگر بود بی خیال شرایط من می شد و پا روی پدال گاز می فشرد.
او اما هر کس نبود.
حواسش پیش من بود و یک ریز از گوشه ی چشم نگاهم می کرد.
– الهه وقتی بچه بود رعد و برق که می زد، می رفت زیر دامن حاج خانم قایم می شد.. می گفت یادِ نیست در جهان می افته، می ترسه ببردش و دیگه برنگردونش
ابروهایم می پرد بالا.
– نیست در جهان؟! یعنی.. یه نفر ترسونده بودش از چیزی که وجود خارجی نداشت!
لبش را کج و راست می کند.
– می شه گفت، اره.. کارِ یه بچه ی تخس که بدش نمی اومد سر به سر ته تغاری حاج آقا شریعت بذاره
نگاه باریکم را به نیم رخش می دوزم.
– که اونم کسی نبود جز داداش بزرگه، که از قضا کارنامه درخشانی هم داره.. نگفتین گناه داره طفل معصوم! چطور دلتون اومد آخه!
تک خند می زند.
– یه بار گفتم،اونم ترسید..خوشم اومد فکر کنم ..می دونی چیه، کُلهم بچه ی تخسی بودم.. نگاه به الانم نکن، زلزله بودم واسه اهل محل.. بر عکس احمد رضا که از همون بچگی سرش تو کار خودش بود، آزارش به مورچه هم نمی رسید
– الان نیستین یعنی؟
سر می چرخاند و تای ابرویش را بالا می برد.
– من الان شبیه زلزله ام، خانم؟!
بامزه می گوید و می خندم.
– اذیت که می کنین، نمی کنین؟! پس اون کَل کلاتون با زری خانم چیه، شیطونی نیست! هست دیگه
لبخند رندانه ای می زند.
– اره خب.. هر چی نباشه یه محل بود و یه امیر حسین که عاصی می کرد همه رو
صدای زنگ تلفن همراهم می آید.
گوشی را از کیفم بیرون می کشم.
– سلام آقا ناصر
– چه عجب شما تلفن ما رو جواب دادی! سلام زنداداش
کنایه اش را به رویم نمی آورم و احوالپرسی می کنم.
– سلام می رسونن همه.. اوضاع احوال چطوره، رو به راهی؟
می گویم خوبم و او بی درنگ می پرسد.
– کجایی زنداداش، خونه نیستی؟
– سالگرد مامان بود امروز، رفتم سرِ مزار، الانم تو راهم، دارم برمی گردم
– تنها رفتی مریم خانم؟ خب می گفتی می اومدم باهات.. قابل نمی دونی یا حساب ما رو قاطیِ حاجی و نورچشمی کردی.. هان؟
ناصر حفظ ظاهر می کرد واِلا هرگز دل خوشی از منصور نداشت و پشت سر حرفش را می زد.
لب هایم برای گفتن حرفی باز می شود ولی باز منصرف می شوم.
– آقا سید زحمت کشیدن باهام اومدن
از دهانم در می رود و خیلی زود پشیمان می شوم.
– کم لطفی کردی زنداداش.. درسته ما یه جاهایی کم گذاشتیم، ولی هر چی نباشه واسه من یکی غریبه نیستی
تشکر می کنم و ناصر نفس بلندی می کشد.
– حالا خوش گذشت بهتون؟ دو تایی رفتین یا زری خانمم بردین؟
انقدر کنایه اش واضح است که مبهوت می مانم.