– من اگه می خواستم کاری که صادق باهام کرد رو هر روز یادِ خودم بندازم خیلی وقت پیش رابطه ام با ملیحه قطع می شد…

      پشتم انگار گرم می شد و دیگر دلم نمی لرزید!   انگار همه ی ترس فرداها رنگ می بازد و من در یک رویای دوست داشتنی به…

        – خب چرا؟! یعنی به درد چی می خورد که بدونه شما مثلاً چی کار می کنین یا چی تو زندگیتون می گذره!؟   – دنبال…

        دست خودم نیست انگار که چانه ام می لرزد و اشک می چکد. دلم نازک شده، می دانم.   ملیحه مثل مادر بود برای من.. فقط…

      آب دهانش را قورت می دهد. شاید هم بغضی که به گلویش آویزان شده را فرو می دهد، نمی دانم.   – صادق و حاج مهدی از…

    دل به دریا می زنم آخر.   – آقا امیر حسین خونه دارن، حاج خانم؟   نگاهم می کند و من بی درنگ لب می جنبانم.   –…

      – خب عزیز من.. من که نمی گم نکن.. می گم بیشتر به فکر آینده ی دخترت باش.. اصلاً ممکنه بخواییم بچه دار شیم.. نباید به آینده…

      فقط با یک جمله انگار حال خوبم را بهتر می کند.   – شما بخوای زحمت نیست، رحمته   لبخند پر رنگی می زنم. شاید برای این…

        – سلام دختر خیلی بد.. تو معلوم هست کجایی؟ نشستی اون بالا بالاها که من زنگ بزنم!   احوالپرسی می کنم و صبا از من دلخور…

      – زندگی کردن با حاج صادقی که من می شناسم صبرِ ایوب می خواد، می دونم.. تو.. زن قوی ای بودی که تونستی طاقت بیاری و اون…

        مغزم انگار درد گرفته و کلمات بهم ریخته در سرم جولان می دهد.   صندلی را عقب می کشد و بفرما می زند. کیفم را روی…

    زری خانم لبخند زنان نگاهم می کند.   – سلام به روی ماهت، مادر   برای لحظه ای مکث می کند.   – صدات نمی کردم خواب می…

      دلم از دستِ خودم پُر است و رویم انگار پُرتر! از خودم خجالت می کشم و از او بیشتر.   به آنی نکشیده صدای شیطان درونم را…

      حق به جانب لب می جنباند.   – بفرمایید.. بگید من کِی ازتون خواستم که واسه رفت و آمدم تکلیف معلوم کنین! کِی گفتم مراقبم باش که…

  حرفم را جور دیگر می زنم.   – وقتی به قول خودت به اون خدا بیامرز که از خودشون   بود رحم نکردن توقع داری به تو که براشون…