دلباخته پارت ۱۲۶

بدون دیدگاه
        با دو انگشت یقه ی کت سیاهش را مرتب می کند. زمان می خرد برای لحظه ای بیشتر.   با خودم می گویم شاید او هم…

رمان دلباخته پارت ۱۲۴

۱ دیدگاه
      نمی دانم چرا حس بدی از حضور دزدکیِ ناصر می گیرم. تعقیبم کرده یا نه، نمی دانم. هر چه هست نزدیکی اش را نمی خواهم.   –…

دلباخته ۱۲۳

بدون دیدگاه
        صدای سید می آید.   – می گم حاج خانم.. دروغ نگم حالش زیاد رو به راه نیست.. می خوای ببرمش درمونگاه، نکنه فشاره افتاده، هیچی…

رمان دلباخته پارت۱۲۲

۱ دیدگاه
        – بگو الان کجایی، بیام دنبالت   – لازم نیست شما بیای.. بذارید راحت باشم، لطفاً   کاش می شد بگویم اینهمه خوب بودن تو برای…

رمان تاریکی شهرت پارت ۲۲

بدون دیدگاه
️   نفسم تنگ‌ است. حجمی سنگین مانده وسط قفسه‌ی سینه‌ام!   سرفه می‌کنم که یزدان شانه‌ام را چنگ می‌زند و مرا…زنِ شوک‌زده‌اش را از روی تخت پایین می‌کشد.  …

رمان دلباخته پارت ۱۲۰

بدون دیدگاه
      پشتِ دستش را به نرمی نوازش می کنم.   – شما اونقدر برام عزیزی، که با هیچی تو دنیا عوضت نمی کنم، مادر جون.. چاییتون یخ کرد،…