رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۴۴1 سال پیش۲ دیدگاه مکثی میکنه که ازش خوشم نمیاد. _قراردادی در کار نیست سامانتا.. یا بهتر بگم اون چیزی که تو فکر میکنی نیست. تنها نگاهش میکنم چون هیچی از حرف…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۴۳1 سال پیشبدون دیدگاه چشمم روی دست هاش زوم میشه و هر دوش مثل هم.! به نظر پیوسته و با شدت به چیزی ضربه زده. _میشه بگین چه خبره؟.. از…
رمان از کفر من تا دین تو پارت۱۴۲1 سال پیشبدون دیدگاه تا حالا به این وضوح از علاقه ی نامتعارفم بهش حتی با خودم پرده بر نداشتم اولا که واقعا چشم دیدنش و نداشتم و تحملش مثل…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۴۱1 سال پیشبدون دیدگاه بین سکوت و خودخوری هام چند لقمه ای هم روونه شکم گشنه و بیچاره ام کردم و بی حواس به حرکات فرز فهیمه خیره بودم.…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 1401 سال پیش۱ دیدگاه جسته گریخته یادمه تو ماشین باهم بحث کردیم و به گریه افتادم ولی.. بعدش! سرم هنوز نبض داره و چشم هام درد میکنه ولی حداقل حالت تهوعم بهتر…
رمان از کفر من تا دین تو پارت۱۳۹1 سال پیشبدون دیدگاه واقعا؟! این صدای خشدار و زمخت از حنجره من خارج شد! و از اون بدتر الان این چی بود پرسیدم!؟ همه چی اوضاعم اوکی بود تنها…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۳۸1 سال پیشبدون دیدگاه ماه کامل توی آسمونه اونقدری روشنایی داره که نگاهم و روی ساق پاهای بلندش بنشونه. تا حالا نمیدونستم پوشیدن یه پیراهن مردانه میتونه جذابیت بی نهایتی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۳۷1 سال پیش۱ دیدگاه درو که میبنده روی صندلی پاها رو میکشم بالا و توی خودم جمع میشم و دست هام و دور زانوهای برهنم حلقه میکنم و پلک میبندم تا…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۳۶1 سال پیشبدون دیدگاها تنم به عرق نشسته و گرمای زیادی رو احساس میکنم طوری که دست میندازم و یقه لباس و میکشم تا هوای بیشتری بهم برسه. اما انگار فایده…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۳۵1 سال پیش۲ دیدگاه نه چیز مشترکی برای گفتن دارم نه کلا علاقه ای به صحبت و آشنایی با کس و کار هامرز یا دوروبری هاش. یه جورایی از اول تا آخر…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۳۴1 سال پیش۱ دیدگاه قد بلند تقریبا میشه گفت به بلندی خودم که با کفش های پاشنه میخی که پاش کرده بود و اون اندام موزونش کشیده تر هم دیده میشد. چشم…
رمان از کفر من تا دین تو پارت۱۳۳2 سال پیش۴ دیدگاه منتظر جواب تند و تیزش به خودمم که هنوز کلمات از دهانش خارج نشده دهان میبنده و صدای اسمش توسط مردی باعث ناکام موندن جملاتش میشه.. اما با…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۳۲2 سال پیش۱ دیدگاه تاثیر حرفش، فشار بیشتر بازوش دورمه و با نیروی مضاعفی که وارد میکنه میچسبم بهش.. زورم به مردیکه منو زده زیر بغلش نمیرسه اما زیر زیرکی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت۱۳۱2 سال پیش۴ دیدگاه الان چی شد؟! غروب آخر هفته، تو حیاط یه خونه باغ که اصلا نمیدونم توش چه خبره و مال کی با لباس ها و زیور آلات عاریه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۳۰2 سال پیش۳ دیدگاه دم عمیقی از سیگار خوشبو و محبوب لای لب هام میگیرم و با حرکت سرم دودش و طرف سقف فوت میکنم. دو روز باج دادن بهش در حالی…