رمان از کفر من تا دین تو پارت 2338 ماه پیش۵ دیدگاه آرنجش و میگیرم و بلند میشم متعجب نگاهم میکنه اما با فشار دستم مجبور میشه دنبالم بیاد قبل دور شدن سروش صدا بلند میکنه. _هامرز حواست به اطراف باشه..…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2328 ماه پیش۵ دیدگاه _چی شده؟ خودش و میکشه جلو و میگه.. _نادر گفت جلوی خونه بپا گذاشتن. سامانتایی که هنوز به نشونه اعتراض ایستاده بود آروم میشینه و سراپا گوش میشه. _بقیه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2318 ماه پیش۱۰ دیدگاه هامرز…آس سامانتایی که نامحسوس کله میکشید تا از پشت سر مرد روبه روش صحنه اشتراکات سروش و آبجی خانوم و ببینه با شنیدن اسم مرد از زبونم، دوباره…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2308 ماه پیش۲ دیدگاهچشمام و براش چپ میکنم و کمی از شربتم و سر میکشم. _یکی هست امشب زیادی دشمنه از اون طرف یکی دیگه رو میخوام مدیون کنم و یه دشمن برای…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2298 ماه پیش۴ دیدگاه کم مونده بود شربتم و بپاشم تو صورت موزیش با اون ته ریش مضحک روی چونش اما انگار هامرز فهمید چه قصدی دارم که دستش و میزاره روی دستم…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2288 ماه پیش۳ دیدگاه چشمکی بهم میزنه و میگه.. _بی خیال ما باهم دوستیم. _مگه دنیا قحطی شده؟ _داشتم شک میکردم هامرز زبونت و تو راه اومدن خورده باشه! _خفه شو امیر بگو…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2279 ماه پیش۳ دیدگاه لعنتی من همین الانم گرمم شده و دارم بخار میکنم. چشمای گرد شده دخترا و زن هایی که با دیدن جذابیت هامرز و بودن من کنارش از…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2269 ماه پیش۳ دیدگاه سروش خودش و چرخی داد و دوباره به حالت اول برگشت و موزی که پوست کنده بود و توی پیش دستی حلقه حلقه کرد و جلوی من گذاشت…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2259 ماه پیش۴ دیدگاهبه زور خودم و نگه داشتم تا تو صورت ماتش قهقهه نزنم.. صورتش جلو اومد و نگاهش روی چشم ها و لب های فشرده ام نوسان داشت. اگر نمیشناختمش میگفتم…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2249 ماه پیش۳ دیدگاهمعجون و بیشتر هل میده طرفم و میدونم مثل بچه ها لج کردم اما دست خودم نیست. _بخورش نهارم نخوردی تا مهمونی ضعف میکنی. _من جایی نمیام.. _باشه حالا بخورش..…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2239 ماه پیش۴ دیدگاهاستثنائا اینبار مشکل اون نیست. _نه مسئله اون نیست.. من لباس مناسب ندارم. _همچین گفتی فکر کردم چه خبره.. قرار نیست عروسی بریم که هرچی داری بپوش.. منو باش فکر…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2229 ماه پیش۲ دیدگاهصدای حرصیش بلند میشه.. _آخه خره پس به چه دردی میخوره؟ معینی ها که رفتن رد کارشون از قدیمیا هم چندتایی بیشتر دعوت نیستن. بعدم همون دسته بیل تزئینی چوب…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2219 ماه پیش۳ دیدگاه حین صحبت با مریم هامرز و سروش داخل خونه میشن و چشم من روی ساعت دیواری چرخ میخوره، چه زود برگشتن! از پشت میز داخل سالن بلند…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2209 ماه پیش۱ دیدگاه دستش که طرف صورتم بالا میاد به آنی عقب میکشم.. یه عکس العمل ناخودآگاه! انگار الکتریسته داره و با لمسش بکارتم و از دست میدم. هنوز تو…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 21910 ماه پیش۲ دیدگاه اون ساندویچش و منم غذام و تموم میکنم و بعد جمع کردن میز چایی میریزم و توی سالن بهش ملحق میشم. با لپ تابش کار میکنه و با دیدنم…