رمان از کفر من تا دین تو پارت 231

4.5
(82)

 

هامرز…آس

 

سامانتایی که نامحسوس کله میکشید تا از پشت سر مرد روبه روش صحنه اشتراکات سروش و آبجی خانوم و ببینه با شنیدن اسم مرد از زبونم، دوباره گوش و حواسش و میده به گفتگوی ما…

امان از کنجکاوی های زنانه!! و سروش بی شرفی که بهش گفتم دور این جنس و اونم اینجا تو لونه دشمن خط بکشه، اما کو عقل سلیم.؟

رفته با خواهر یارو ریخته روهم!

 

یه مشت مست و هول دورم و گرفتن و خدارو شکر حداقل از بابت هوشیاری سامانتا دغدغه ای ندارم.

اما با یادآوری ضیافت شوم دفعه قبل دندونام و بهم میسابم.

 

فرامرز بی میل سری تکون داده و با نگاه به طرف فرد مورد بحث که تقریبا پشت سرم قرار داره مشخص میکنه که نیت حرفم و گرفته ..

_حرفه کار و کاسبی وگرنه دم خور شدن با هر کس و ناکس در شان من نیست.

 

نمیدونم داره برا من دم تکون میده یا جدی سِره رو از ناسِره تشخیص داده.. به هر حال برای من فرقی نمیکنه.

به شخصه همیشه توی هر ضمینه ای محتاط بودم تا از جایی که انتظارش و ندارم ضربه نخورم.

 

ری اکشنی ندارم برای حرفش که باز ادامه میده.

_میگن دوستات و کنار خودت نگه داره دشمناتو نزدیکتر..

_الان کی دوسته کی دشمن؟

لبی کج میکنه و با نگاه منظور داری میگه..

_نظر به اینکه الان جایی هستم که باید باشم مشخص میکنه کی چه سمتی داره.

 

زرنگه.. سوال جواب هاش دو پهلو و زیرکانه ست.. قد و قیافه نداره اما عقل چرا.. برعکس بقیه افراد..

و بیشتر از هرچی تیزتر از اونی که نگاهش سمت همراه من هرز بره و خودش یه چیز پست و فرومایه تو نظرم جلوه بده.

متوجه کسالت سامانتا با صورت بی حوصله اش از این به اصطلاح مهمونی و صحبت های زیر پوستی سر میز میشم اما به منچه خودش اصرار داشت با سروش بیاد پس میتونه تحمل کنه.

 

خوشبختانه با اومدن سروش فرامرز میره اما صورت درهم و چشم های ناراحتش میگه یه چیزی شده.

همزمان سامانتا بلند میشه و اعلام میکنه میخواد بره سرویس تا من چیزی بگم سروش اعتراضش و بلند و رسا میرسونه ..

_فعلا هیچ جا نمیری..

 

چشم های گرد شده سامانتا درشت تر از هر وقتی روش میشینه.

_اونوقت چرا؟ گفتم دارم اجازه میگیرم که دستور صادر میکنی؟ من توخونه می‌نشستم کمتر خسته میشدم والا..

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 82

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
10 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Man
Man
1 ماه قبل

سلام
قاصدک جان میشه لطفا آیدی روبیکا تو بفرستی اینجا
کاری باهات داشتیم.
ممنون🌷

Man
Man
پاسخ به  NOR .
1 ماه قبل

تلگرامت چی؟
اگر داری آیدی تو لطفا بفرست 🌱

Man
Man
پاسخ به  Man
1 ماه قبل

ممنون قاصدک جان 🌷🌿
خودم کار نداشتم
یکی از نویسنده ها می‌خواستن که دادم بهشون.

آخرین ویرایش 1 ماه قبل توسط
خواننده رمان
1 ماه قبل

ممنون هم از قاصدک جان هم نویسنده که خیلی فعال شده کاش نویسنده ماتیک هم یاد بگیره
قاصدک جان ترنج رو خیلی وقته نذاشتی

Batool
1 ماه قبل

واییییییییییی خدای من تو این فاصله ی نزدیک یعنی به معنای واقعی تو شکم باورم نمیشه😍😍😍🤩🤩😁 دمت گرم نویسنده جون خییییلی ممنونم 🫡🥰
قاصدک جون مرسیییی عزیز دلم وخسته نباشی🥰

آخرین ویرایش 1 ماه قبل توسط Batool
Fary
1 ماه قبل

سپاس که زود به زود پارت میزاربد

camellia
1 ماه قبل

دستت درد نکنه بابت این پارتایی که زود به زود شده.امیدوارم سال ۴۰۳ همین طور پیش بره.هر دو تون,هم.قاصدک جونمو هم نویسنده رمان.

camellia
پاسخ به  NOR .
1 ماه قبل

البته که سالم هستید جانم😍ولی نویسنده ها کم لطفی می کنند .آدم رو اولش تحریک می کنند,بعدش تو خماری میگزارند.

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x