رمان از کفر من تا دین تو پارت 225

4.3
(99)

به زور خودم و نگه داشتم تا تو صورت ماتش قهقهه نزنم..
صورتش جلو اومد و نگاهش روی چشم ها و لب های فشرده ام نوسان داشت.
اگر نمیشناختمش میگفتم داره با تمام وجود از این لحظه و سخنرانی جذابم لذت میبره اما این هامرزه تو اوج خوشی هم ضد حاله.

انگشت اشاره اش رو روی لب پایینم میزاره و فشار ملایمی وارد میکنه و در آخر با صدای بمی لب میزنه ..
_آخ سامانتا اگر بدونی چه خوابایی برات دیدم و قراره چرا اتفاقایی بین منو تو بیفته اینجور برام شیرین زبونی نمیکردی چون عواقبش خیلی شدیدتر از اونی شده که بتونه تو این سر خوشگلت فکرش و بکنی.

تازه وقتی کمی عقب میکشه میتونم نفس حبس شده ام رو از حس و حال سنگینش بیرون بدم.
اما انگشتش و که میدونم رد رژ سرخم روش به جا مونده رو با کمی مکث بیشتر روی لبم نگه میداره و در امتداد لب هام به نوازش میکشه
بلاخره کامل که عقب میکشه نفس عمیقی کشیده خیره به روبه رو میگه..
_دیگه لبات و انقدر سرخ نکن وگرنه بار بعد به تذکر نمیرسه.

میخواستم دهنم و براش کج کنم و ادا بیام.. مثلا تذکرت چیه که بهشم نرسه.. اما عاقلانه عقب میکشم و ترجیح میدم به عمق حرفی که زد فکر کنم.
آب دهنم و نامحسوس قورت میدم و نگاهم روی شیشه ای که حالا فقط سایه ای از مردم ازش منعکس میشن، میچرخه..
نمیخوام فکر کنه حرفاش مهمن یا از نگاه خمار و پر خواسته ای که هزاران حرف پشتش پنهون کرده ترسیدم.

اما.. من واقعا پشتم میلرزه که اگر بخواد تا ته قضیه رو بره، عقب میکشم یا بهش اجازه میدم و همراهیش میکنم؟!
من خودم و به حسی که بهش دارم باختم و فهمیدم نمیتونم در مقابل خواستن و نزدیکیش مقاومت کنم.

این حالی که دارم منو میترسونه اجازه ای که عقل و قلبم با همدستی هم بهش میدن و اون صیغه نامه لعنتی هرچند صوری اما معتبر و واقعی هم کم بی تاثیر تو حس هام و اجازه ها نبود.
من تو رابطه با کیانمهر هم اینقدر بی پروا نبودم. شاید مریم یا هرکسی برای چند بوسه و بغلی که داشتم منو دست بندازن از حدودی که مشخص کردم.
ولی خط قرمز ها یا حد هر کس میتونه بر حسب مذهب یا دیدگاهش به زندگی اندازه داشته باشه و برای خودش قابل احترامه.

نمیدونم آخرش چی میشه اما امیدوارم پشیمونی به بار نیاره هر چند ته دلم گواه این و دارم که مردی که بغل دستم نشسته یه سر داره و هزار سودا..
آهی میکشم و امیدوارم یکی از سوداهایی که به سراب تبدیل میشه نشم.

یه خونه ویلایی نه چندان بزرگ.. چه لارج شدی سامانتا خانم حالا کمتر از چند صد متر برات کوچیک محسوب میشه؟
از کی تا حالا قراره همه جا رو با عمارت مقایسه کنی؟

با کمک هامرز از ماشین پیاده میشم و
با دو مرد خوش تیپ و برازنده در طرفین که همون هامرز و سروش هستن مسیر حیاط تا خونه رو طی میکنیم.
انقدر که حواسم به هامرز و واکنش هاش بود توجهم به بقیه افراد کم شده و سروش و که بیشتر از هر وقتی جذاب شده رو ندیده بودم.
_چی شده امشب انقدر به خودت رسیدی؟!.. خبریه؟ نکنه از قِبل من قرار بود خودت به نون و نوایی برسی؟

با افاده و قیافه از خود راضی کمی شق و رق تر می ایسته و شونه هاش و عقب میده..
_بنده در همه جا و هر مکان به آقایی و جنتلمنی معروف بودم اینم که میبینی امشب شیک و لاکچری تر از هر موقعم به خاطر وجود بانویی زیبا و ستودنی که لنگش فقط تو داستان سیندرلا اونم روی پله ها پیدا میشه..

سوت آهسته و کشداری زیر لب میزنم…
_اوووووو… بابا کی میره این همه بذل و بخششو.. یواشتر جناب ماهم به گرد پات برسیم، داریم خاک میخوریم پشت قدم هات.
حالا کی هست این بانوی بخت برگشته بینوا که از قصه ها پیداش شده و چشمای تو گرفتش؟

هامرز غرغری زیر لب میکنه و رو جای نامعلومی تیکه میندازه.
_نچایی بابا.. خشتکت جر خورد.
لب هام و جمع میکنم و خنده ام رو قورت میدم.
سروش که انگار میدونه مخاطب خودشه از روی سرم،امان از مردای قد بلند، به هامرز میگه..
_جنابعالی روهم امشب میبینم.. چی بهت گفتم سمی؟ قیافه و این حرفا، امشب دیدنیه..
در ضمن بانوی بدبخت هم منظورم به خودت بود لیاقت نداری ازت تعریف کنم فک کنم با آناستازیا اشتباه گرفتمت.. بمون در رکاب همین برج زهرمار تا قدر منه جنتلمن و بدونی.

اینبار نمیتونم خودم و از تشابه به خواهرای ناتنی نگه دارم و خنده ی بلندم به گوشمون میرسه.
_وای سروش معرکه ای..تیکه قشنگی بود.
داش مشتی جواب میده..
_چاکر آبجی.. حالا که دقت میکنم یه وجه تشابهی با سیندرلا داری.
_دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید.
هیچکدوم محلی به تیکه پر افسوس هامرز ندادیم و با راهنمایی مردی که جلوی در بود سر خوش و خندون وارد خونه شدیم.

اوه مای گاد چه خبراست اینجا.. همه ایران سرای منست ولی انگار اومدیم لاس وگاس..

داخل سالن ورودی مانتو رو به یه بنده خدایی تحویل میدم اما از دادن شالم امتناع میکنم و وارد سالن اصلی مجلس میشیم.
سرم و آهسته طرف سروش میبرم..
_مطمئنی اومدنمون درست بود؟
_چطور؟!

با دست اشاره کلی به محیط میزنم..
_آخه فکر نمیکنی یکم زیادی راحتن؟
شونه ای بالا میندازه..
_چه اهمیتی داره چیکار میکنن.. بلاخره هرکس باید یه جوری ابراز وجود کنه و خودش و نشون بده..
چشمکی بهم میزنه و ادامه میده..
_دیگه همه که فضائل خانم دکتر جذاب مارو ندارن.. رقابت ناسالمی رو در پیش گرفتن..
این وسط ماهای عزب اوقلی هم چشمامون به یه نوایی میرسه.

چشم غره ای بهش میرم..
_این زبون و قبلا هم داشتی یا فقط مختص امشب؟
اشاره ای به گردش چشماش میکنم.. _چشات خسته نشن نیومده داری ازشون کار میکشی!

قبل اینکه جوابی بده صدای مرد جووونی رشته کلام و میبره.
_خیلییی خوش اومدید.. شرکت شما تو مجلس حقیرانه ما باعث افتخاره..
_سگ تو روحت چابلوس زبون باز..

امشب سروش کار دستمون نده خیلی.. امیدوارم زمزمه زیر لبیش توی آهنگ ملایمی که پخش میشه فقط به گوش من رسیده باشه نه شرکایی که هنوز جوهر قراردادشون خشک نشده.
_سلام مهندس مشتاق دیدار، منزل زیبایی دارین.
لبخند روی لبش کش میاد و دست دراز شده اش طرف هامرز و اینبار طرف سروش میگیره.
_ممنون سروش جان نظر لطفته..
_مفتخر کردین بانو..

نگاهش روی شال سرم که به طرز زیبایی گره زده بودم میچرخه و عاقلانه دستش و جلو نمیاره نیمچه تعظیمی کرده و با دست تعارف رسمی میکنه تا سر میزی که خودش صلاح میدونه بشینیم.
تمام مدت با سروش هم صحبت بودم اما شیش دونگ حواسم پی هامرز و حس و حالش بود و از درون خودم و میخوردم.

این همه دختر اونم با سخاوتی که به قول سروش توی ابراز خودشون اونم با کمترین مصرف پارچه داشتن اعصاب منو بهم می‌ریخت.
اما به نظر چشم هاش نه با گرسنگی و شهوت بلکه هوشیارانه و بیشتر از روی بی‌حوصلگی روی جمعیت میچرخید و نقطه ثابتی نداشت و این کمی تسلای دلم بود.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 99

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
1 ماه قبل

ممنون قاصدک جان منتظر این رمان بودم

Batool
1 ماه قبل

قاصدک جونم مرررررسی عزیزدلم بی صبرانه منتظر این رمان بودم 😍😍واییییییییییی چشام چراغونی شد پس نویسنده جون تصمیم گرفت یه خودی نشون بده هم پارتا طولانی ترشده وهم پیشروی داشتیم ممنونم از نویسنده جون 😘😘😘

Batool
1 ماه قبل

راستی قاصدک جان این رمان الان شده چه روزایی پارتگذاری میشه اگه لطف کنی بم بگی ممنونت میشم عزیزدلم 🥰

آخرین ویرایش 1 ماه قبل توسط Batool
camellia
1 ماه قبل

دستت درد نکنه خانم قاصدک جووونم.

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x