_چی شده؟
خودش و میکشه جلو و میگه..
_نادر گفت جلوی خونه بپا گذاشتن.
سامانتایی که هنوز به نشونه اعتراض ایستاده بود آروم میشینه و سراپا گوش میشه.
_بقیه اش..
نگاه سروش رفت و برگشتی روی سامانتای ساکت میکنه و بلاخره میگه..
_آدمای صولتی ان.
هینی از دهن بغل دستیم میپره که بی توجه بهش میپرسم.
_از کی!
لبی تاب میده..
_اتفاقی متوجه شده پلاکش مال این طرفا نیست بهش مشکوک شده..
لبهام و میکشم تو دهنم و با تعمق بیشتری میپرسم..
_اونوقت نادر از کجا فهمیده طرف برا دم و دستگاه صولتی؟
سروش قبل جواب نگاهی به اطراف میندازه و شات منو برداشته ته لیوان و سر میکشه.
_نمیدونم چیز زیادی بهم نگفت فقط گفت طرف و میشناسه.
چند لحظه جز صدای تنفس از سر میز چیزی به گوش نمیرسه طوری که دی جی و همهمه آدم های اطراف هم محو میشه.
_میخوای چیکار کنی هامرز..دختره رو با خودت کشوندی اینجا از دستشون خلاص شی حالا دنبالمون راه افتادن.
اینا حکم دارن هامرز اگر بریزن تو خونه خیلی بد میشه.
متوجه عکس العمل شدید سامانتا نسبت به حرف های سروش میشم.. نفس بریده و متعجب برمیگرده طرفم..
_حکم؟.. حکم چی؟! مگه چیکار کردم! میخوان بازداشتم کنن؟
چشم غره ای به سروش دهن لق میرم و با ناراحتی پوفی میکشه و شاکی میگه..
_چیه خب؟ آخرش که میفهمید.. فکر میکنی مرده دست رو دست میزاره بازیش بدی؟ اون انقدر مار خورده افعی شده.
سامانتا بیتاب تر از قبل میگه..
_یکیتون بگه اینجا چه خبره؟
رنگ و روش حتی زیر کرم پودری که زده هم پریده و این روی هراسونش و دوست ندارم.
_هیچ چیزی ارزش اینو نداره که تو براش اینجور دست و پاهات بلرزه.
_اگر منم تو جمع آدم حساب میکردین و خبرایی که مستقیم بهم مربوطن و ازم قایم نکنین مطمئنأ اینجور غافلگیر نمیشم.
ولله منم اظطراب ودلهر به دلم افتاد امان از دست این صولتی های ملعون نمیفهمم کی از سر این سامانتای بدبخت دست بردارن مسخرها
مرسی قاصدک جان از نویسنده هم ممنونم پیشاپیش هم عیدتون مبارک انشالله تو سال جدید براتون بهترینا رقم بخوره🥰🥰
عید شمام مبارک باشه بتول جونم با ارزوی بهترین ها براتون❤
دست نویسنده درد نکنه هر روز پارت میفرسته هر چند کوتاه و ممنون از قاصدک عزیز
دستت درد نکنه.باور کردنی نیست😍هر شببببب😍راستی مگه سامانتا چیکار کرده?!!😐
خیلی خوبید شما ، کاش هر شب همینطوری ادامه بدین 🌺