رمان بوی نارنگی پارت ۸۴2 سال پیشبدون دیدگاه از او که درست مثل ملیح در برابر آن مردها، در برابر من ضعیف است و احساسش را درگیر کرده.. در حالی که من فقط برای فرار و…
رمان بوی نارنگی پارت ۸۳2 سال پیشبدون دیدگاه او آدمی نبود که کاری که کرده را لو بدهد، حتی اگر مطمئن باشی هم تاییدش نمیکرد، ترسویی به مقدار بود و میترسید در نگاه قادر ذرهای مرتکب…
رمان بوی نارنگی پارت ۸۲2 سال پیشبدون دیدگاه دوش گرفتم لباس پوشیدم حتی بعد از مدتها به صورتم رسیدم.. البته با وسایلی که از زمانی که هنوز کسی برای بردن آبرویم سراغم نیامده بود داشتم و…
رمان بوی نارنگی پارت ۸۱2 سال پیشبدون دیدگاه جسورتر، پرروتر، محکمتر.. بارها خودش را در معرض چک قادر قرار داده با جملهای به ریشش خندید.. اما صدای قادر فقط سمت مادرم بالا بود که هر بار مرصاد…
رمان بوی نارنگی پارت ۸۰2 سال پیشبدون دیدگاه “” حق با مادرتونه.. شاید من از نظر شما مورد خوبی باشم ولی اگه چیزی باشه که انقدر خانوادتون رو اذیت کنه کم کم شما رو هم خسته میکنه……
رمان بوی نارنگی پارت۷۹2 سال پیشبدون دیدگاه خانهای بزرگ و نسبتا مدرن، اما برخلاف خانه هایی در سطح خودش که بیشتر در تلویزیون دیده بودم تقریباً خالی از وسایل به نظر میرسید، با اینکه تمام…
رمان بوی نارنگی پارت ۷۸2 سال پیشبدون دیدگاه مکث کرده اضافه کرد – تقصیر تو نیست خودم احمقانه بهت اعتماد کردم… باید میفهمیدم وقتی طرفت ناموس مردم باشه رضایتش مهم تر از کار و پوله…
رمان بوی نارنگی پارت۷۷2 سال پیشبدون دیدگاه نصیبه چه گفت؟ تمام شــد! چـرا اینطور ناگهانی؟ سینهی سنگینم مرتب تیر میکشید من نفس کم می آوردم یا اکسیژن محیط هم کم شده بود؟ مرتب با…
رمان بوی نارنگی پارت۷۶2 سال پیشبدون دیدگاه دوباره شانه هایش لرزید اینبار اما با صدا، میان گریهاش حرف میزد – فهمید کمند چیکار کرده.. دعواشون شد.. انگار گوشیش خاموش بوده ملاحت نتونسته خبرش کنه ملیح…
رمان بوی نارنگی پارت۷۵2 سال پیشبدون دیدگاه پشت در اتاقم منتظر ملیحی بودم که یکی از ویتر ها(سالن کار) را به دنبالش فرستادم تا خبرش کند آمدهام ولی در اصل میخواستم بفهمد وقتی کلیدها…
رمان بوی نارنگی پارت ۷۴2 سال پیشبدون دیدگاه نمیخواستم جواب بدهم وقتی مادر و سارا و رها بودند اما نتوانستم جلوی خودم را بگیرم به در اتاق اشاره کرده گفتم – خواهرمو جلو جمع کشید…
رمان بوی نارنگی پارت ۷۳2 سال پیشبدون دیدگاه ناگهان شوکه از گرفتن مطلبی حرفم عوض شد – تو چرا بهش میگی ناموس مردم؟ نگو که تو به مرصاد گفتی؟! نگران شد اما پررو گفت –…
رمان بوی نارنگی پارت ۷۲2 سال پیشبدون دیدگاه (سامان) در سکوت از حیاط رد شدم به خاطر شنیدن صدای موسیقی که میگفت باز گذر ساسان به خانه افتاده سحر در نبودم برای پر کردن جای…
رمان بوی نارنگی پارت ۷۱2 سال پیشبدون دیدگاه – گفتم خانوادهام؟ زندگیم! اطرافیانم! مشکلاتم! شما از من چی میدونید که فقط بخاطر چند ماه… او هم حرفم را برید – شخصیت آدمها مهم تر از…
رمان بوی نارنگی پارت ۷۰2 سال پیشبدون دیدگاه آنجا اگر درست هم نشود انقدر نگران نیستم انقدر نمیترسم، نباید فرار کنم، نگاه ها را قبلا دیدهام، تحقیرها را قبلا شنیدهام، توهینها قبلا به جانم نشسته زخم…