رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت۱۳۱

۲ دیدگاه
        متعجب نگاهم کرد که گفتم:   – فیلم دیشبو بی حواس گذاشتم توی پیجم. نه ادیتش کردم نه چیزی. حتی متوجه دسته گلی که ب دادی…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۳۰

۱ دیدگاه
    – بدو بغلم! بدو بدو!   واقعا سرخ شده بودم! دیشب اتاق نیمه تاریک بود، الان هزارتا چراغ این جا روشن بود! دستشو گرفتم و سریع توی وان…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۲۹

۱ دیدگاه
        – کبود شد!   دستمو کشیدم روی گردنش و گفتم:   – مال توهم به زودی میشه!   نگاهم کرد، خیلی عمیق. روی قلبشو بوسیدم و…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۲۸

۲ دیدگاه
        آروم گذاشتمش روی تخت، اتصال لبامون قطع نمی شد، دلیار دستاشو پیچیده بود دور گردنم… لبامو از روی لباش یه لحظه برداشتم، دلیار با نفس نفس…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۲۷

۱ دیدگاه
      از این سوال متنفر بودم. حسودی می کردم تا سر حد مرگ! اونی که طرد شد، اونی که دیوونه شد، اونی که به جنون رسید و حروم…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۲۶

۲ دیدگاه
        پریدم وسط حرفش و گفتم:   – پس خراب نکن! چند لحظه سکوت کرد و بعد گفت:   – باشه.   سعی کردم به فاجعه ای…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۲۵

۴ دیدگاه
      لب زدم:   – بیخود نیست!   مصرانه گفت:   – بیخوده. پس میخوای چیکار کنی؟ میخوای باهم دوتا دوست باشیم؟تا کی رویی؟ امشب جلوی خودتو گرفتی،…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت۱۲۴

۵ دیدگاه
  ◄   ناباورنگاهش کردم! خنده هیستریک عصبی ای کردم و گفتم:   – چی؟   نفسشو با یه عالمه بخار داد بیرون و گفت:   – برو تو سردت…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۲۳

۶ دیدگاه
    دلیار داغ بود! نمی فهمید داره چی از کی میخواد! من خودمو میشناختم. بهش آسیب می زدم! من همین الان از عذاب وجدان اولین باری که دیدمش و…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۲۱

بدون دیدگاه
        خودم کم بدبختی داشتم! یهو دلیار روشو برگردوند سمت دوربین و لبخند زد!   حاضر بودم قسم بخورم لبخندش به من بود نه به لنز! لبمو…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۲۰

۱ دیدگاه
    اگر عادل بهم چشم غره نرفته بود به همه چیز گند می زدم. البته الانم مطمئن نیستم کار درستو کردم یا نه! سرخی گونه دلیار مرددم می کرد.…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۱۹

۱ دیدگاه
      خسته گفتم:   – اذیتم نکن!   با دستش موهامو انداخت پشت سرم و جدی گت:   – دل آ…! من خودم خیلی خانواده خوبی داشتم؟ ما…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۱۸

۲ دیدگاه
      دستشو کشید روی گونم و گفت:   – دستش بشکنه! سرخ شده! کبود میشه این.   غمگین گفتم:   – اشکال نداره. تو هستی برام بسه. دیگه…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۱۷

۱ دیدگاه
        مامان گفت:   – میبینی دلیار! این بود قضیه بابات! بعد به خاطر همون زنیکه بابات از اول زندگی من اصلا منو ندید! همون شب عروسی…