رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۲۶

۲ دیدگاه
        پریدم وسط حرفش و گفتم:   – پس خراب نکن! چند لحظه سکوت کرد و بعد گفت:   – باشه.   سعی کردم به فاجعه ای…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۲۵

۴ دیدگاه
      لب زدم:   – بیخود نیست!   مصرانه گفت:   – بیخوده. پس میخوای چیکار کنی؟ میخوای باهم دوتا دوست باشیم؟تا کی رویی؟ امشب جلوی خودتو گرفتی،…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت۱۲۴

۵ دیدگاه
  ◄   ناباورنگاهش کردم! خنده هیستریک عصبی ای کردم و گفتم:   – چی؟   نفسشو با یه عالمه بخار داد بیرون و گفت:   – برو تو سردت…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۲۳

۶ دیدگاه
    دلیار داغ بود! نمی فهمید داره چی از کی میخواد! من خودمو میشناختم. بهش آسیب می زدم! من همین الان از عذاب وجدان اولین باری که دیدمش و…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۲۱

بدون دیدگاه
        خودم کم بدبختی داشتم! یهو دلیار روشو برگردوند سمت دوربین و لبخند زد!   حاضر بودم قسم بخورم لبخندش به من بود نه به لنز! لبمو…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۲۰

۱ دیدگاه
    اگر عادل بهم چشم غره نرفته بود به همه چیز گند می زدم. البته الانم مطمئن نیستم کار درستو کردم یا نه! سرخی گونه دلیار مرددم می کرد.…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۱۹

۱ دیدگاه
      خسته گفتم:   – اذیتم نکن!   با دستش موهامو انداخت پشت سرم و جدی گت:   – دل آ…! من خودم خیلی خانواده خوبی داشتم؟ ما…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۱۸

۲ دیدگاه
      دستشو کشید روی گونم و گفت:   – دستش بشکنه! سرخ شده! کبود میشه این.   غمگین گفتم:   – اشکال نداره. تو هستی برام بسه. دیگه…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۱۷

۱ دیدگاه
        مامان گفت:   – میبینی دلیار! این بود قضیه بابات! بعد به خاطر همون زنیکه بابات از اول زندگی من اصلا منو ندید! همون شب عروسی…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۱۶

۱ دیدگاه
      – خب؟ بابا نالید:   – بسه یلدا! بسه! یادم ننداز!   مامان با نفرت گفت:   – اسمش ندا بود! یه دختر زشت و بدبخت!  …
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۱۵

۱ دیدگاه
  با تفریح رو کردم سمت عادل و گفتم:   – ام… بذار حدس بزنم! همیشه پای شرافت بزرگ در میان است… درسته؟ بابا بزرگ عزیز تر از جانم بر…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۱۴

بدون دیدگاه
      مغزم داشت سوت می کشید! پس دلیلش این بود؟ به خاطر همین یاد من افتاده بون؟ اشک به شچمام نیشتر زد! ناباور رو کردم به بابا و…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۱۳

۲ دیدگاه
      قلبم رفت روی زار. گندش بزنن. چرا حواسم به این چیزا نبود. رو به روی همون مبل دوتا فنجون قهوه نیم خورده بود، توی سینک بشقابای صبحانه…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت۱۱۲

۱ دیدگاه
        دستشو گرفتم و رفتم سمت پله ها و همزمان با جیغ گفتم:   – وات؟ این دیگه واقعا حتی برای مامان و بابای منم قفله. برو…