رمان هیلیر پارت۱۳۱10 ماه پیش۲ دیدگاه متعجب نگاهم کرد که گفتم: – فیلم دیشبو بی حواس گذاشتم توی پیجم. نه ادیتش کردم نه چیزی. حتی متوجه دسته گلی که ب دادی…
رمان هیلیر پارت ۱۳۰10 ماه پیش۱ دیدگاه – بدو بغلم! بدو بدو! واقعا سرخ شده بودم! دیشب اتاق نیمه تاریک بود، الان هزارتا چراغ این جا روشن بود! دستشو گرفتم و سریع توی وان…
رمان هیلیر پارت ۱۲۹10 ماه پیش۱ دیدگاه – کبود شد! دستمو کشیدم روی گردنش و گفتم: – مال توهم به زودی میشه! نگاهم کرد، خیلی عمیق. روی قلبشو بوسیدم و…
رمان هیلیر پارت ۱۲۸10 ماه پیش۲ دیدگاه آروم گذاشتمش روی تخت، اتصال لبامون قطع نمی شد، دلیار دستاشو پیچیده بود دور گردنم… لبامو از روی لباش یه لحظه برداشتم، دلیار با نفس نفس…
رمان هیلیر پارت ۱۲۷10 ماه پیش۱ دیدگاه از این سوال متنفر بودم. حسودی می کردم تا سر حد مرگ! اونی که طرد شد، اونی که دیوونه شد، اونی که به جنون رسید و حروم…
رمان هیلیر پارت ۱۲۶10 ماه پیش۲ دیدگاه پریدم وسط حرفش و گفتم: – پس خراب نکن! چند لحظه سکوت کرد و بعد گفت: – باشه. سعی کردم به فاجعه ای…
رمان هیلیر پارت ۱۲۵11 ماه پیش۴ دیدگاه لب زدم: – بیخود نیست! مصرانه گفت: – بیخوده. پس میخوای چیکار کنی؟ میخوای باهم دوتا دوست باشیم؟تا کی رویی؟ امشب جلوی خودتو گرفتی،…
رمان هیلیر پارت۱۲۴11 ماه پیش۵ دیدگاه ◄ ناباورنگاهش کردم! خنده هیستریک عصبی ای کردم و گفتم: – چی؟ نفسشو با یه عالمه بخار داد بیرون و گفت: – برو تو سردت…
رمان هیلیر پارت ۱۲۳11 ماه پیش۶ دیدگاه دلیار داغ بود! نمی فهمید داره چی از کی میخواد! من خودمو میشناختم. بهش آسیب می زدم! من همین الان از عذاب وجدان اولین باری که دیدمش و…
رمان هیلیر پارت ۱۲۲11 ماه پیشبدون دیدگاه – دل آ من… من … اماده نیستم! شوکه گفت: – میخوای منو این طوری ول کنی؟ رویین؟ الان میخوای منو با این وضع…
رمان هیلیر پارت ۱۲۱11 ماه پیشبدون دیدگاه خودم کم بدبختی داشتم! یهو دلیار روشو برگردوند سمت دوربین و لبخند زد! حاضر بودم قسم بخورم لبخندش به من بود نه به لنز! لبمو…
رمان هیلیر پارت ۱۲۰11 ماه پیش۱ دیدگاه اگر عادل بهم چشم غره نرفته بود به همه چیز گند می زدم. البته الانم مطمئن نیستم کار درستو کردم یا نه! سرخی گونه دلیار مرددم می کرد.…
رمان هیلیر پارت ۱۱۹11 ماه پیش۱ دیدگاه خسته گفتم: – اذیتم نکن! با دستش موهامو انداخت پشت سرم و جدی گت: – دل آ…! من خودم خیلی خانواده خوبی داشتم؟ ما…
رمان هیلیر پارت ۱۱۸11 ماه پیش۲ دیدگاه دستشو کشید روی گونم و گفت: – دستش بشکنه! سرخ شده! کبود میشه این. غمگین گفتم: – اشکال نداره. تو هستی برام بسه. دیگه…
رمان هیلیر پارت ۱۱۷11 ماه پیش۱ دیدگاه مامان گفت: – میبینی دلیار! این بود قضیه بابات! بعد به خاطر همون زنیکه بابات از اول زندگی من اصلا منو ندید! همون شب عروسی…