لب زدم:

– بیخود نیست!

مصرانه گفت:

– بیخوده. پس میخوای چیکار کنی؟ میخوای باهم دوتا دوست باشیم؟تا کی رویی؟ امشب جلوی خودتو گرفتی، امشب بخشیدمت که اون طوری پسم زدی، فردا رو میخوای چیکار کنی؟ پس فردا چی؟ قراره باهم کتاب بخونیم؟

حرفاش حقیقت محض بود. از تصور این که مثلا من و دل آ چندین و چند ساعت پیش هم باشیم و بشینیم کتاب بخونیم هم خندم گرفت و هم مابوس شدم.

حق با اون بود!

میخواستم چیکار کنم؟

اصلا میتونستم تا وقتی دل آ میره صبر کنم؟

اصلا آدم این کار بودم؟

نفس کلافه امو فوت کردم و فتم:

– نمیدونم دلیار!

با شیطنت لباشو گذاشت روی مهره های گردم و درحالی که با تنم لبش برخورد میکرد گفت:

– من میدونم خره! کلیدش دست منه!

با حرص گفتم:

– کلیدش چیه؟ با سر بریم تو دل ماجرا؟ که تهش ببینم تو…

دستشو گرفت جلوی لبام و اجازه نداد حرفی بزنم و گفت:

– آره با سر بریم تو دل ماجرا! این همون چیزیه که من میخوام!

با حرص گفتم:

– اما من نمیخوام!

آروم گفت:

– سکس یه کار دو نفره ست رویین! من اگر نخوام تو حتی تو اوج سکس هم از یه جایی به بعد نمیتونی حتی سر انگشتمو بگیری! اگر ببینم داری اذیتم میکنی می کشم کنار. دارم واقعا راست می گم.

لب گزیدم.

دلیار گفت:

– این اتفاق باید بیوفته رویین! من و تو باید باهم سکس کنیم! میفهمی؟ این برای من واقعا جزء واجباته! تو رو نمیدونم اما من… من این طوریم! چطوره از همین الان، همین امشب شروع کنیم؟ هوم؟

خندیدم و گفتم:

– دل آ… بهش فعلا فکر نکن!

غرغر کرد:

– خیلی اخلاقت مزخرفه! همیشه میای آتیش میندازی تو جون مم، بیچاره ام می کنی، دهنمو سرویس می کنی و بعد میگی بهش فکر نکن.

خندیدم!

راست می گفت:

– اون دفعه هم سر میز ناهار، یادته؟ اون بوسه لعنتی رو تو حتی نباید بلد باشی! ولی اومدی روی من پیاده اش کردی و تموم روح و روانمو ریختی بهم!

امروزم من فقط میخواستم برای پیجم یه فیلم درست کنم. هیچ قصد دیگه ای هم نداشتم!

اونی که اومد جلو و بی وقفه منو بوسید تو بودی آقا رویین خان عزیز! توی لعنتی یه جوری منو بوسیدی انگار قراره تا خود صبح باهم برنامه داشته باشیم.

آروم گفتم:

– دست خودم نبود! فقط انجامش دادم.

دلیار با شیطنت گفت:

– همین فرمولو باید پیچ و تابش بدی و یه کاری کنی که همیشه همین طوری کار کنه مغزت! فقط باید انجامش بدی!

برگشتم سمتش و با لبخند زل زدم توی خاکستر چشماش! چقدر من این بشرو دوست داشتم وقتی این طوری فتنه می شد!

وقتی دید جواب نمیدم چشماشو تو کاسه چرخوند و گفت:

– یه جوری رفتار می کنی که من یه متجاوز بوالهوس عوضی به نظر بیام.

سری تکون دادم و گفتم:

– با وجود اون همه حرفی که من زدم و اون همه جمله بندی جذاب؟

قهقهه ای زد و گفت:

– حرف باد هواست عشقم! باید عمل کنی!

پیشونیمو چسبوندم به پیشونیش و چشمامو بستم..

عطر میوه های جنگلی موهاش تموم ریه امو پر کرد. دلیار آروم گفت:

– نمیخوام این لحظات قشنگمونو خراب کنم ولی همچنان مسری که ندونی من قراره کِی…