رمان هیلیر پارت ۱۱۳

4.5
(74)

 

 

 

قلبم رفت روی زار.

گندش بزنن. چرا حواسم به این چیزا نبود.

رو به روی همون مبل دوتا فنجون قهوه نیم خورده بود، توی سینک بشقابای صبحانه امون روی هم چیده شده بود با دوتا استکان چایی. حتی موبایل یازده دو صفر رویین هم روی اوپن بود!

اولین کسی که دیدش عادل بود! ابرویی برام بالا انداخت و موذیانه نگاهم کرد.

التماس آمیز نگاهش کردم که خفه شه اما کار از کار گذشته بود. که یه آن بابا گفت:

 

– این پالتوی مردونست؟ اومدی این جا کثافت کاری؟

 

خب این واقعا شرم آورد بود.

من یه عمر با مامان و بابا مقابله کرده بودم و براشون رفته بودم روی منبر برای روابط باز شون و گفته بودم سعی می کنم به هیچ طریقی شبیه شما نشم. حالا اومده بودن خونه دخترشون وسط جنگل و لباس مردونه پیدا کرده بودن.

 

تا اومدم یه داستانی جور کنم و ماست مالیش کنم عادل گفت:

 

– قبل از این که دهنتو باز کنی و هر کاری خودت و اون زن انجام میدید و به دلیار من نسبتش بدین باید بگم اون پالتو مال منه. و دلیار هنوز ازش استفاده می کنه چون خیلی گرمه.

 

 

 

 

 

الهی قربونت برم داداشم. الهی درد و بلات بخوره فرق سرم!

نجاتم داد و حالا باید دنبال جواب می گشتم که به خودش بگم.

بابا با عصبانیت گفت:

 

– حرف دهنتو بفهم عادل!

 

عادل با بی قیدی گفت:

 

– تو اول حرف دهنتو بفهم که چی میخوای به دخترت ببندی بعد بیا تا باهم صحبت کنیم .

 

از جواب غرایی که داد دلم خنک شد. مامان به دفاع از بابا گفت:

 

– با پردت درست صحبت کن!

 

عادل هم گفت:

 

– پدرم با خواهر من درست صحبت کنه تا منم باهاش درست حرف بزنم.

 

حوصله دعوا وداد و قال نداشتم. میانجب گری کردم و گفتم:

 

– بسه من خراب یا درست دختر خودتم بابا. اومدی این جا برای چی؟

 

 

 

 

چهره اش کبود شد. از تیکه ای که بهش انداخته بودم جا خورده بود. با حرص گفت:

 

– کثافت کاری هاتو به من نسبت نده! من هر کاری هم می کنم دلیل دارم.

 

غش غش خندیدم و گفتم:

 

– بله بله دلیل داری پدر جان! مثلا دوست دختر داری. هممونم میدونیم ! مامانم میدونه! برای این کارت هم دلیل داری! دلیلتم موجهه! یا مثلا برمیداری تعطیلات آخ هفته رو میری پاتایا! دلیل هم داری! داری میری دنبال علم و دانش! میری طب سوزنی یاد بگیری احتما…

 

با سوزش صورتم به خودم اومدم!

بهم سیلی زده بود!

 

عادل به دفاع از من اومد ایستاد جلوم و با اخم نگاه کرد به بابا.

 

صورتمو برگردونم سمت بابا و گفتم:

 

– ممنون! هدیه خوبی بود بابا جون! دستت درد نکنه راضی به زحمت نبودم!

 

بابا خواست حمله کنه طرفم که عادل گرفتش و مامان جیغ کشید:

 

– فرزاد!

 

 

 

 

لبخند نشست روی لبم!

من همیشه طبقه پایین که آهنگ میذاشتم و صداشو معمولی می بردم بالا حتی توی حموم طبقه بالا هم میشنیدم صداشو. و این یعنی رویین داشت میشنید!

این یعنی داشت حقیقت تلخ و کثافت زندگی منو می فهمید! خانواده سمی و بیخودمو داشت به عینه می دید!

خطاب به بابا گفتم:

 

– چیه؟ دردت اومد؟ حقیقت تلخه بابایی! مخصوصا اگه از زبون دخترت بشنوی!

 

عادل با خشم گفت:

 

– بسه دلیار!

 

گقتم:

 

– نه! چیچیو بسه؟ نیومده شروع کرده به من انگ زدن! به دخترش! باید جوابشم بشنوه!

 

حالا که رویین داشت میشنید باید درست حسابی میفهمید این جا چه خبره! رو کردم به مامان و گفتم:

 

– تویی که داری از این آدم دفاع می کنی خبر داری داره باهات چیکار می کنه؟ هیچ میدونی تو زندگیت چه خبره؟ میدونی من یه خواهر کوچولو دارم؟

 

 

مامان خشکش زد! چهره بابا سرخ شد و این بار واقعا حمله کرد به من و حتی عادل هم نتونست جلوشو بگیره!

شدت سیلیش انقدر زیاد بود که پرت شدم روی زمین و سرم محکم خورد به کف سالن!

 

تا چند لحظه گیج و منگ بودم.

تمرکزمو که بدست آوردم دیدم عادل بابا رو گرفته و داره هولش میده.

بلند داد کشید:

 

– یع بار دیگه دستت روی دلیار من بلند بشه تموم پته اتو برای بابا بزرگ میریزم روی آب! فقط یه بار دگه انگشت کوچیکه ات به خواهر من بخوره تا بفهمی چه کارایی از من بر میاد!

 

بابا داد کشید:

 

– هیچ غلطی نمی تونی بکنی!

 

عادل داد زد:

 

– امتحان کن مرتیکه!

 

مامان به پهنای صورت اشک می ریخت!

می دونست بابا داره بهش خیانت می کنه. به تخمش هم نبود چون خودشم خیانت می کرد!

هر جفتشون از هم خبر داشتن و کاری به کار هم نداشتن.

 

 

 

 

اما بچه!؟ این دیگه برای مامان قفل بود!

فکر نمی کرد بابا یه بچه دیگه از یکی دیگه داشته باشه!

 

پوزخند زدم و از جا بلند شدم.

بلند خطاب به مامان جوری که بابا هم بشنوه گفتم:

 

– این یه چشمه ازشیرین کاریای شوهرت بود مامان خانوم! فقط یذره اش! یه ذره کوچولو! خودش…

 

بابا داد زد:

 

– خفه میشی یا بیام خفه ات کنم دلیار؟

 

عادل هولش داد عقب و گفت:

 

– حواست به خودت باشه فرزاد شرافت! پای دلیار بیاد وسط من هر کاری می کنم حتی پدر کشی! فکر نکن نمیدونم با اون مرتیکه فریدون چه نقشه ای ریختید و چجوری میخواید یکی از شرکتاتونو باهم ادغام کنید!

فکر نکن نمیدونم اومدی این جا مجبورش کنی بشینه سر سفره عقد و بله بده به اون پسره ریقو که شلوارشم نمیتونه بکشه بالا!

کور خوندید! خود دلیارم بخواد من نمیذارم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 74

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان قلب سوخته 4.3 (11)

بدون دیدگاه
      خلاصه: کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه…

دانلود رمان عسل تلخ 1.5 (2)

بدون دیدگاه
خلاصه: شرح حال زنی است که پس از ازدواجی ناموفق براثر سهلانگاری به زندان میافتد و از تنها فرزند خود دور میماند. او وقتی از زندان آزاد میشود به سراغ…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
4 ماه قبل

چه داداش پایه ای😍مرررسی قاصدک جونم.مثل همیشه خوب و خوب و منظم.البته با یه کوچولو تاخیر😉دیروز منتظر این یکی بودم.خودت شرطی مون کردی🤗

zeinab
4 ماه قبل

رویینو ولش کن عادل چقدر کراشه:/

آخرین ویرایش 4 ماه قبل توسط zeinab
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x