رمان هیلیر پارت ۱۲۲

4.5
(107)

 

 

 

 

– دل آ من… من … اماده نیستم!

 

شوکه گفت:

 

– میخوای منو این طوری ول کنی؟ رویین؟ الان میخوای منو با این وضع ول کنی و بری؟

 

مثل خودم بود، حالش نه به بدی حال من اما مثل من بند بند تنش خواستار ادامه این رابطه بود. می فهمیدمش! حتی بهتر از خودش می دونستم چه حالی داره چون خودم بدتر بودم! پیشونیشو نرم بوسیدم و به سختی گفتم:

 

– نه عزیز دلم… نمیرم… نمیرم…

 

ملتمسانه گفت:

 

– خواهش می کنم!

 

زل زدم توی چشماش و با درد گفتم:

 

– دلیار… چرا نمیفهمی؟ برای من سخت تره! نمیبینی حالمو…؟ اگر ادامه بدیم، من… من بهت آسیب می زنم! و اگر بهت آسیب بزنم خودم آسیب میبینم! میمیرم!

 

بغض کرده بود… سرشو گرفتم توی بغلم و روی موهاشو بوسیدم و گفتم:

– ببخش… ببخش منو دل آم…!

 

 

 

مظلومانه سکوت کرده بود و چیزی نمی گفت. توی بغلم نفس نفس می زد و ناخناش فرو می رفت توی بازوم.

عجیب بود اما دیدن دلیار که این طوری اذیت میشه از تحمل دردی که خودم می کشیدم سخت تر بود.

 

انقدر توی بین بازوهام نگهش داشتم، انقدر به جای لباش پیشونیشو بوسیدم و احساساتمو خفه کردم، انقدر نوازشش کردم تا وقتی که جفتمون آروم شدیم. دل آ همچنان سکوت کرده بود. داشتم نگرانش می شدم.

آروم صداش زدم:

 

– دلیار؟

 

نگاهم نکرد. دوباره صداش زدم:

 

– دل آ…؟

 

ازم جدا شد، یه قدم رفت عقب و سرد گفت:

 

– الان نه!

 

دستامو از دورش باز کرد، خم شد بلوزمو از روی زمین برداشت، گذاشتش روی پیانو و سرد تر گفت:

 

– بپوش و برو خونت!

 

 

 

قطعا این آخرین کاری بود که باید می کردم. دستشو گرفتم و قبل از این که بره گفتم:

 

– نرو این طوری دل آ… من که بهت گفته بو…

 

اخمی کرد و پرید وسط حرفم و گفت:

 

– باشه! درسته! بیا این حق مال تو! فردا حرف می زنیم.

 

لب زدم:

 

– دلیار جان…

 

دستمو از توی دستش در آورد و گفت:

 

– بیشتر از این خوردم نکن! برو!

 

و بعد سریع از پله ها رفت بالا. من موندم و من!

پوف کلافه ای کشیدم و نشستم.

هنوز که هنوز بود دلم دلیارو میخواست! همه چیزشو! چند ثانیه تا شکستن مقاومتم فاصله داشتم! تا وقوع یه فاجعه… کلافه موهامو جمع کردم پشت سرم و با دست نگهش داشتم. با حرص زل زدم به رو به رو.

لعنتی….! هیچ وقت، هرگز توی زندگیم یه چیزی رو تا این حد نخواسته بودم!

از جا بلند شدم! این طوری نمی شد! نمیتونستم! کار من نبود!

 

 

رفتم طرف پله ها…

یادم افتاد به اولین شبی که با مدیا خوابیدم!

اولین باری بود که شبو بیرون خونه بودم. پدر و مادر مدیا هم نبودم و خونه در اختیار ما بود!

یادمه اون شب مثل فرشته ها شده بود. یه پیرهن ساتن سفید و قلبای مشکی تنش کرده بود با با شلوارک خیلی کوتاه مشکی و قلبای سفید. معرکه بود! اولین باری بود که با یه دختر سکس می کردم!

 

یه پله دیگه رفتم بالا!

به دومین باری که باهاش خوابیدم فکر کردم! دومین باری که نتونستم باها بخوابم چون حتی نتونستم بهش یه سیلی بزنم!

یاد اون پورنا افتادم که قبل از سکس برام گذاشت…

 

یه پله دیگه رفتم بالا!

سومین باری که باهاش خوابیدم!

می دونستم چطوری دوست داره! گلوشو گرفتم و فشار دادم! دوست داشت من مستر باشم! چرم مشکی پوشیده بود. شلاقی که بهم داده بودو بردم بالا و زدمش… پوست کمرش سرخ شد و از درد جیغ کشید…

کشیدم عقب! هر چی اصرار کرد ادامه بدم ادامه ندادم! اخرشم قهر کرد و از خونمون رفت بیرون. اون شب همه رفته بودن قشم و من تنها مونده بودم.

 

یه پله دیگه رفتم بالا!

به چهارمین بار فکر کردم! مدیا منو بست به تخت! می گفت میخواد بهم یاد بده چطوری دوست داره باهاش رابطه داشته باشم! شروع کرد به زدن! بریدن! سوزوندن! درد… درد… درد… ارضاء نشدم! حتی مدیا هم نتونست ارضاء بشه! گند زده بود! گند زده بودیم!

 

 

 

به پنجمین بار فکر کردم! به شیشمین بار! به هفتمین بار! دیگه میدونستم وقتی میخواد ببوسمش منظورش چیه! میدونستم چه حرکاتی رو دوست داره! دوست نداشت لباساشو در بیارم! دوست داشت پاره اشون کنم! دوست داشت پوست تنشو سرخ کنم! دوست داشت گردنش اون قدر کبود بشه که خون بیاد! دوست داشت جای ناخنام تا چند روز روی تنش بمونه و هی یادش بیوفته! هی چشمش بیوفته به زخما و با یاد آوری اون لحظه لذت ببره! دوست داشت موهاشو بکشم، دوست داشتت موهاش لا به لای انگشتام بمونه!

تا یه جاهایی باهاش همراهی می کردم! اما می رسید به استفاده از وسیله ها! شلاق، دستبند، شمع و هزار تا کوفت و زهر مار دیگه!

اون جا بود که دست و دلم می لرزید! متوقف می شدم!

مدیا عصبانی می شد و منو با دستبند می بست به تخت و دوباره دور باطل شرع می شد!

 

دیگه نرفتم بالا!

نشستم روی پله آخر…

داشتم چه غلطی می کردم؟

 

من بعد از اون همه خشونت توی رابطه مستقیم رفتم سربازی!

مستقیم رفتم سراغ آدم کشی!

سنگ شدم!

 

اگر وسط رابطه، وسط بوسیدن سر شونه های سفیدش یهو دیوونه می شدم و مثل مدیا باهاش رفتار می کردم چی؟

اگر یهو به خودم می اومدم و می دیدم دلیار داره از درد به خودش میپیچه چی؟

اگر می دیدم دل آ… دلای کوچولو و حساس من به خاطر منِ وحشی یه بلایی سرش اومده چی؟

اگر می دیدم به خاطر وحشی بازیای من داره اشک میریزه چی؟ چی میموند از من؟ دیگه اون آدم سابق می شدم؟ نه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 107

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان زئوس 3.3 (12)

بدون دیدگاه
    خلاصه : سلـیم…. مردی که یه دنیا ازش وحشت دارن و اسلحه جز لاینفک وسایل شخصیش محسوب میشه…. اون از دروغ و خیانت بیزاره و گناهکارها رو به…

دانلود رمان زمردم 3.5 (11)

بدون دیدگاه
  خلاصه : زمرد از ترس ازدواج اجباری به پسرخاله اش پناه می برد، علی ای که مردانگی اش زبان زد است و دوازده سال از زمرد بزرگتر! غافل از…

دانلود رمان ارتیاب 4 (9)

بدون دیدگاه
    خلاصه : تافته‌‌ ادیب دانشجوی پزشکیست که به تهمت نامزدش از خانواده طرد شده و مجبور به جدایی می‌شود. اتفاقاتی باعث می شوند هم‌ خانه‌ی دکتر سهند نریمان…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x