رمان هیلیر پارت ۱۲۰

4.4
(118)

 

 

اگر عادل بهم چشم غره نرفته بود به همه چیز گند می زدم. البته الانم مطمئن نیستم کار درستو کردم یا نه! سرخی گونه دلیار مرددم می کرد.

حتی منم تا حالا روش دست بلند نکرده بودم! منی که رسما هار بودم! اون به اصطلاح پدر به چه حقی روش دست بلند کرده بود؟

 

سنگ جلوی پامو با عصبانیت شوت کردم.

این چه خانواده هایی بود ما داشتیم؟ حداقل یکیمون باید خوب از آب در میومد ولی متاسفانه جفتمون ازشون متنفر بودیم!

دلیار حتی الان داشت عمویی که عاشقشه رو هم از دست میداد.

 

اگر عموئه میومد این جا و با دلیار سر پسرش بحثش می شد حتی اونو هم از دست می داد! با این که از اسمش متنفر بودم اما دلم نمیخواست تنها پشت و پناه دلیار باهاش قطع رابطه کنه. دل آ همین الانشم بع خاطر مامان باباش کلی تنها بود. نمیخواستم از اینی که هست تنها تر یشه.

 

از دور دیدمش.

سرمو بلند کردم و عمارت سفید رنگو با چراغای روشنش دیدم و دلیاری که توش بود و داشت پیانو می زد.

کارای موسیقی پایانی دیزنی داشت عالی پیش می رفت. دلیار خیلی سریع یاد می گرفت که باید چیکار کنه.

می خواستم جلوی آمریکا رفتنشو گیرم ولی این قدر کارش خوب بود که اگر می موند ایران حیف میشد! اگر یوجین درحال مرگ نبود می گفتم خودش دلیارو تعلیم بده. خیلی حرفه ای تر و تخصصی تر از اینی که الان بلده.

 

یکم که رفتم جلوتر دیدم که یه مشکلی هست!

خشک شدم!

 

🎆

 

مشکل توی پوشش دلیار بود!

برخلاف همیشه که لباسای راحت و چین دار و دخترونه می پوشید حالا یه پیراهن مشکی دکلته تنش بود.

نشسته بود پشت پیانو اما به سادگی می تونستم باز بودن لباسشو ببینم. کوتاه بود و تنگ تا روی رونش، کفشای پاشنه دار براق مشکی پوشیده بود و موهاشو بالای بالا بسته بود.

 

راه افتادم و رفتم سمت در. متوجه اومدن من شد، نیم نگاهی هم بهم اندخت اما به پیانو زدنش ادامه داد. خیلی خوب می زد.

رفتم و اون طرف پیانو ایستادم. دستامو تکیه دادم بهش و زل زدم به چشماش.

 

بی شرف!

آرایش وحشی مشکی روی چشماش بود و رژ لب زرشکی تیره روی لبای درشتش زه بود! کوچک ترین نشونه ای از شاهکار پدرش روی گونش نبود.

یه گردنبند با نگین زرشکی گردنش بود که نگینش صاف میومد روی چاک سینه اش!

 

نیشخند نشست روی لبم!

میخواست منو دیوونه کنه؟

 

با یه ریتم آروم قطعه ای که داشت می زدو تموم کرد و زل زد توی چشمام.

با لبخند گفتم:

 

– نقشه ات چیه؟

 

– پشت چشمی برام نازک کرد و گفت:

 

 

 

– واسه تو نیست!

 

گوشیشو هل داد طرفم و گفت:

 

– ازم فیلم بگیر، میخوام بذارم تو پیجم.

 

با خنده گفتم:

 

– واسه پیجت این قدر به خودت رسیدی؟

 

سری تکون داد و اوهومی گفت. منم ابرویی بالا انداختم و بدون برداشتن گوشیش گفتم:

 

– پس بگو همون پیجت بیاد ازت فیلم بگیره!

 

خندید. خیلی خوشگل شده بود، دلیار کلا دختر زیبایی بود، از اون دست دخترا که به معنای واقعی کلمه بدون ارایش قشنگن. حالا که این آرایش نسبتا غلیظ روی صورتش نشسته بود دیگه نمیشد ازش چشم بردارم. آهی کشیدم و گفتم:

 

– سردت نیست؟

 

از جا بلند شد، یه قدم رفت عقب و گفت:

 

– اوم چرا! بیا گرمم کن!

 

 

 

با خنده گفتم:

 

– خیلی بی شرفی!

 

گوشیشو از روی پیانو برداشت. اومد داد دستم و گفت:

 

– جدی میگم رویین. ازم فیلم بگیر، خیلی وقته تو پیجم فعالیت نکردم. برو یه زاویه ای که لباسمم مشخص باشه.

 

آهی کشیدم و گفتم:

 

– بیخیال نمیشی نه؟

 

پرسید:

 

– چیه؟ نکنه روم غیرت داری؟ نمیخوای برای یه عالمه آدم که دست کم پنجاه درصدش مرده این طوری از خودم فیلم بذارم؟

 

سری تکون دادم، گوشی رو ازش گرفتم و گفتم:

 

– زیبایی های خودته، هنر دستای خودته! اگر بخوای با بقیه به اشتراکش بذاری من نمیتونم جلوتو بگیرم.

 

 

 

داشتم گه میخوردم! حاضر بودم دوتا از انگشتامو بدم ولی دلیار این قدر سکسی و لعنتی از خودش فیلم نذاره جایی. ولی نمیتونستم محدودش کنم. نمیخواستم به قول خودش روش غیرت خرکی داشته باشم! قطعا خودش شعور داشت و می دونست چه کاری درسته و کاری غلط من نمی تونستم از انجام دادن یه کاری منعش کنم. ولی لعنتی…

غرغر کردم:

 

– یه کت نداره این بی صاحاب؟

 

خندید و گفت:

 

– غر نزن. برو اون جا بایست. روی فرش!

 

کاری که گفته بودو رو انجام دادم. پرسیدم:

 

– این قرمزه رو باید بزنم؟

 

– اره همونو. قبلش یک دو سه بگو.

 

سری تکون دادم، گذاشتم آماده بشه و بعد تا سه شمردم و شروع به فیلم برداری کردم. خیلی زیبا و باشکوه شروع کرد به نواختن. پاهای خوش تراشش در تضاد با پیرهن سیاهش خیلی تو چشم بود. با هر حرکت سرش موهاش روی شونه ها و گردنش بازی می کردن، دستاش به زیبایی روی کلاویه ها می رقصید! نمیدونم چجوری، اما اجازه نمی دادم این فیلمو جایی نشرش بده! ته ته بیشعوری بود اما نمیخواستم بجز خودم کسی اینو ببینه.

یه فکری زد به سرم.

 

 

 

بیرون هوا تاریک شده بود، رفلکس خونه افتاده بود توی شیشه ها! نیشخندی زدم و اندازه چند سانت جا به جا شدم!

عالی شد!

حالا علاوه بر دلیار خودمم توی کادر بودم! انعکاس منی که دوربین دستم بود کاملا توی شیشه پیدا بود!

 

لبخندی زدم و دوباره خیره شدم به دختری که رو به روم داشت پیانو می زد!

این دفعه نه به چشماش و صورتش… ناخودآگاه بدون این که خودم بخوام نگاهم نشست روی سینه هاش!از نیم رخ که داشتم می دیدمش میتونستم بگم سینه های نسبتا درشتی داره! رفتم پایین تر، شکمش کاملا تخت بود و گودی کمرش توی این حالت خیلی توی چشم میزد.

 

چون همیشه لباسای راحت و گشاد پوشیده بود هیچ وقت متوجه نشده بودم، اصلا هیچ وقت به این بعدش نگاه نکرده بودم اما اندامش واقعا سکسی بود! از اون خونه خراب کناش! از اونا که آدمو دیوونه می کنه!

 

آخرای قطعه اش بود.

یه دفعه ای دلم خواست برم و مثل اون روز سر ناهار محکم ببوسمش! از اون بوسه ها که جیغشو در میاره! از اونا که جاش کبود میشه.

 

یهویی میل و کششی که به دلیار داشتم دو برابر شد! اون قدر زیاد که به نفس نفس افتادم.

به این فکر کردم که وای! چقدر من دختری که رو به روم نشسته رو دوست دارم!

چقدر دلم میخواد بغلش کنم، بین بازوهام چفتش کنم و تن کوچیکشو با تن خودم یکی کنم. یهویی دیدم تحمل چند ثانیه آخر فیلمشم برام ممکن نیست!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 118

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان فودوشین 3.5 (10)

بدون دیدگاه
  خلاصه: آرامش بدلیل اینکه در کودکی مورد آزار و تعرض برادرش قرار گرفته در خانه‌ای مستقل، دور از خانواده با خواهرش زندگی می‌کند. خواهرش بخاطر آرامش مدام عروسیش را…

دانلود رمان زمردم 3.5 (11)

بدون دیدگاه
  خلاصه : زمرد از ترس ازدواج اجباری به پسرخاله اش پناه می برد، علی ای که مردانگی اش زبان زد است و دوازده سال از زمرد بزرگتر! غافل از…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
zeinab
4 ماه قبل

ولی این رمان»»»»»»»رمانای دیگه

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x