رمان از کفر من تا دین تو پارت 172 سال پیشبدون دیدگاه مرد سبیل کلفتی که اگر توی خیابون می دیدیش فکر میکردی مثل فیلم های دهه چهل، جدا از تیپش که امروزی بود، کلی نوچه با دستمال یزدی آماده به…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 162 سال پیشبدون دیدگاه پوزخندی میزنم با غیض به قیافه پیروز و حق به جانبش خیره میشم.. _معلومه خوب نونی قراره تو دامن شما بساز بفروشا از این خونه کلنگی بیفته که راضی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 152 سال پیشبدون دیدگاه کله ی زرد شایسته با چتری های یک طرفه اش تابلو تر از هر چیزی بود که با کس دیگه ای اشتباه گرفته بشه. بین خیر و شرش هم…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 142 سال پیشبدون دیدگاه سر راه به طرف آشپزخونه کارت و مچاله کرده و پرت میکنم تو سطل کنار مبل ها..خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه میلاد جان. یه جورایی مطمئن بودم فقط…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 132 سال پیشبدون دیدگاه _کدوم گوری بودی؟ _با من مهربون باش.. من الان فشار مشارم افتاده مریضم. نگاه ابلهانه ای به سرتاپام انداخت.. _هموم عنی بودی که هستی!… رنگ و روتم که همیشه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 122 سال پیش۱ دیدگاه درو میبندم و لحظه ی آخر یکی شبیه احمدی سوپروایزر بخش رو میبینم که جلوی استیشن ایست میکنه. _اوه اوه.. خدا بهمون رحم کرد مریم.. احمدی اومد فقط دو…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 112 سال پیش۱ دیدگاه مثل برق گرفته ها دست هام و دور تنم قسمتی که احساس میکردم هنوز میتونم رد انگشت هاش و فشاری که به سینم آورد و حس کنم، قفل کرده…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 102 سال پیش۱ دیدگاه پوزخندی میزنه ولیوانش و با دوتا حبه قند به لب میبره و قورتی میخوره. _بدبخت تازه سی و شش سالشه انقدر شق و رقه آدم فکر میکنه کمه کم…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 92 سال پیش۱ دیدگاه خب تو این بیمارستان فقط چندتا گزینه میتونست من و از شر تلافی مریم خلاص کنه، که البته یکی از یکی عذاب آورتر..فحش ها و گیرای مریم میتونست مثل…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 82 سال پیش۲ دیدگاه تو اون شلوغی و نور کم زل زدم به صورتش آخرش نفهمیدم از علی خوشش میاد یا نه! پسر عمویی که بیشتر از چند سال مریم باهاش همخونه بود..…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 72 سال پیش۱ دیدگاه بی توجه به فاصله ای که بینمون انداختم بازهم خودش و جلوتر میکشه و با اشاره به در نیمه باز اتاق پوزخندی میزنه .. _فکر میکنی برام مهمه درباز…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 62 سال پیش۱۳ دیدگاه_ترو خدا دیگه سفارش نکنم حواستون بهش باشه.. هر چی شد باهام تماس بگیرین خودم و میرسونم. _باشه دخترجون شیش دونگ حواسم بهشه، آخ گفت خبرت میکنم. لبخند غمگینی میزنم..…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 52 سال پیش۳ دیدگاه محل کارم و توی یک بیمارستان بزرگ وسط شهر، جایی که حتی چند نفر از همکارهام احتمالا هنوز پشت در هستن، تو بغل یک مرد با دست و پای…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 42 سال پیش۱ دیدگاه _بگو جون تو.. همچین لعبتی اومده تو بیمارستان بغل گوشم من خبر ندارم!؟ تف.. تف.. تو شانس گند من بکنن. الان دیگه چیزیش نمونده به من برسه، تهشم لیسیدن…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۳2 سال پیش۱ دیدگاه دلم میخواد بدونم تو قیافه بی رنگ و رو و خستهی من چه چیزی برای جلب توجه وجود داره که شیفت امروزم و به گ.و.ه ترین وجه…