رمان الهه ماه پارت۱۷۲1 سال پیش۱ دیدگاه ماهک فوراً دستش را عقب میکشد و لرزان پلک میبیندد.. سپهر با دیدن لرزش دستانش شوکه رهایش میکند.. _ماهک.. ناباور صدایش میزند و دخترکش…
رمان الهه ماه پارت ۱۷۱1 سال پیش۱ دیدگاه سپهر با اعصابی متشنج کف دستش را روی گردنش میکشد .. نمیخواست بشنود.. شنیدن این حرف ها از زبان دخترک جانش را به لب…
رمان الهه ماه پارت ۱۷۰1 سال پیش۱ دیدگاه ا لحن جدی و محکمش و آن حالت مصممی که در نگاهش موج میزد هیچ اثری از شوخی نداشت که مبهوت نگاه آنالیزگرش را به نیم رخش…
رمان الهه ماه پارت 1691 سال پیش۱ دیدگاه سهیل از پشت سر داد میزند.. _وایسا وزه..بگیرینش.. غزاله شتاب زده میخواهد از کنارشان عبور کند که ستاره پیش دستی کرده دست می اندازد کلاه…
رمان الهه ماه پارت ۱۶۸1 سال پیشبدون دیدگاه ابروهایش ناخودآگاه بالا میپرد و شوکه به خودش اشاره میکند.. _من..؟ مرد با چشمانی که میخندد سر پایین می اندازد و ماهک هول شده توضیح…
رمان الهه ماه پارت ۱۶۷1 سال پیش۱ دیدگاه باغرغر های ستاره و لوده بازی پسرها از کلاس بیرون میزنند.. صدای خنده هایشان بلند است.. به قدری که نگاه ها را بعد…
رمان الهه ماه پارت ۱۶۶1 سال پیش۱ دیدگاه * _ماهک حواست کجاست ..؟ زمزمه ی آرام ستاره زیر گوشش او را هشیار میکند که نگاه بی حس و خیره اش را از میز…
رمان الهه ماه پارت۱۶۵1 سال پیشبدون دیدگاه دستپاچه یک دستی سینی را میچسبد و پشت به او دست آزادش را تند و پشت سر هم زیر چشمانش میکشد تا اشک هایش را پاک کند..…
رمان الهه ماه پارت ۱۶۴1 سال پیشبدون دیدگاه سرو صداهایی که از آشپزخانه به گوش میرسد قدم هایش را به آن سمت میکشاند و مهربان را میبیند که مشغول چیدن میز صبحانه است.. با…
رمان الهه ماه پارت ۱۶۳1 سال پیش۲ دیدگاه نگاه های متعجب مردم را روی خود حس میکند.. آن گام های سنگین و شمرده .. آن چهره ی گرفته و چشمان بی روح و……
رمان الهه ماه پارت ۱۶۲1 سال پیش۲ دیدگاه سپهر از گریه هایش پلک میبندد.. خشمش فروکش میکند.. سینه اش پرشتاب بالا و پایین میشود و تمام میشد.. این روزها بلاخره تمام میشد.. …
رمان الهه ماه پارت ۱۶۱1 سال پیش۱ دیدگاه _مشکلی پیش اومده پسرم..؟ چشمانش را گشوده دستپاچه قدمی به عقب بر میدارد.. صدای سپهر با کلافگی همراه میشود… _نه فقط اومدنش یکم طول…
رمان الهه ماه پارت ۱۶۰1 سال پیشبدون دیدگاه پالتویی از کمد بیرون میکشد و آنرا به آرامی روی شانه های ماهک میکشد.. _خیلی هم شاکیه..گفته هرچه زودتر حاضر شی باهاش بری… مشغول…
رمان الهه ماه پارت ۱۵۹1 سال پیش۱ دیدگاه _کابوس نمیدیدم مگه نه..خواب نبوده..تموم اون لحظه ها.. همه شون واقعیت داشتن… _سام..؟ _برای چی برگشتی…؟ از خشونت کلامش بغض میکند.. حرف های…
رمان الهه ماه پارت ۱۵۸1 سال پیش۱ دیدگاه دخترک که تازه متوجه منظورش شده بود ابروهایش را با اکراه بالا می دهد و رو به او پشت چشم نازک میکند… به او تیکه می انداخت..؟…