سر تکان میدهد..   نمیتوانست آنجا باشد..   چرا باید در اتاق او میبود..   خواست بی توجه از پله ها بالا رود اما حسی قوی…

      با دیدنش در آن وضعیت مبهوت نامش را صدا میزند..   سام اما نه میشنود نه میبیند..   اصلاً در حال خود نبود.. جسمش آنجا بود و…

    سپهر به سمتش میرود..     _ماهک..؟     سر بلند میکند دستانش میلرزید و چشمانش از هجوم اشک تصویرشان را تار میدید..     _میشه ..میشه منو…

  مهتاب اشک میریزد..   _وقتی سرش و تو بغلت گرفته بودی رد بخیه های روی سرش و حس کردی؟     سپهر یخ میزند و مهتاب با درد مینالد..…

  ا     _پیاده شو عزیزم..   خطاب به ماهک به آرامی زمزمه میکند و   نگاه مهتاب ناخودآگاه از روی او کنده شده؛ با قلبی ضربان گرفته خیره…

    مهتاب نگاه از سرمی که به دستش وصل شده بود میگیرد لب خشکیده اش را با زبان تر میکند و انگار تازه همه چیز را به خاطر می…

      _کجا برم داداش..؟   با سوال مرد بریده نفس میکشد..   کجا باید میرفت وقتی همه جا برایش عین جهنم بود..       _داداش..؟   سکوت…

  یاسین به دنبال سام در باغ میدود؛ پیوسته نامش را صدا میزند و سام انگار نمیشنود..     گام هایش را یکی پس از دیگری بر می‌دارد و سرش…

      ماهک مردد گامی به سمت سپهر بر میدارد..   قصد دارد دست سام را رها کند که با حس بیشتر شدن فشار انگشتانش دور دستش در جا…

        ماهک پلک میبندد؛   دستش را بند نرده ها میکند و پیش از آنکه بتواند جلوی سقوطش را بگیرید بلافاصله در آغوش گرمی فرو میرود..  …

        صدای رهام میان افکارش خط میکشد   _جناب موحد لطفاً چند لحظه بهمون فرصت بدید…   سپس آشفته به طرف میلاد میرود‌… میدانست گوش سپهر به…

      با حس گزگزی در دستش با اکراه از صورت غرق خوابش دل میکند و بدنش را به آرامی روی تخت جا به جا میکند..     تمام…

      چشمانش به شدت میسوخت..   سرش را بالا میکشد و نگاهش را به سقف اتاق میدوزد.. نباید اشک میریخت.. نفسش را مانند آهی عمیق از سینه بیرون…

ا   _یا امام هشتم..     فریاد مهربان با دیدن تصویر ماهک بلند میشود و از شدت شوکی که با دیدن عکس دخترک به او دست داده بود از…

    میلاد که زودتر از بقیه به خود آمده بود آشفته قدم به سمتش برمیدارد..   دستانش را دو طرف بازوی سهیل قرار میدهد و سعی دارد او را…