صدای رهام میان افکارش خط میکشد
_جناب موحد لطفاً چند لحظه بهمون فرصت بدید…
سپس آشفته به طرف میلاد میرود…
میدانست گوش سپهر به این حرف ها بدهکار نیست..
بهتر میدید ابتدا با میلاد حرف بزند و به نتیجه برسد..
هرچه باشد وکیل ها حرف یکدیگر را بهتر میفهمیدند..
_ من ازت خواهش کرده بودم به خاطر شرایط ویژه ی ماهک کمی صبر کنید..
ماهک تو شرایط حساسیه و با وجود سروصداهای ایجاد شده ممکنه هرلحظه بیدار شه و با دیدن شماها بدون هیچ مقدمه و پیش زمینه ای شوک عصبی بهش دست بده…
میلاد به نشانه ی فهمیدن حرف هایش
سر تکان میدهد..
_باور کن میفهمم چی میگی.. خودمم بارها بهش گفتم ولی کاری از دست من ساخته نیست..
سپهر برای دیدن ماهک خیلی بیقراره و تا الانم کلی ملاحظه کرده که اگر چاره داشت همون دیشب می اومد اینجا نه حالا…
رهام دستی به گردنش میکشد و پوف کلافه اش را بیرون میفرستد..
_من نمیفهمم.. اصلاً آدرس اینجارو کی بهتون داده ..
_من..
رهام شوکه سر بلند میکند و با دیدن یاسین که وارد سالن شده بود بهت زده اخم میکند:
_چی..؟
یاسین نیم نگاهی به سام می اندازد و شرمنده سر خم میکند:
_من آدرس اینجا رو بهشون دادم..
سام که تماماً حواسش پی مکالمه ی آنها بود با شنیدن این حرف پوزخند دردناکی میزند..
رهام که مشخص بود دیگر کم آورده بی توجه به حضور سپهر و میلاد صدایش را بالا میبرد..
_تو دیوونه ای ..؟برای چی بدون اطلاع و مشورت با ما همچین کاری کردی..؟
_مشورت..؟
زمزمه پر تمسخر سپهر است که خطاب به رهام بلند میشود و با مکثی چند ثانیه ای خیره به سام ادامه میدهد..
_براتون خیلی بد شد که دستتون رو شده مگه نه..؟
رهام اخم میکند:
_منظورتون چیه..؟
میلاد میخواهد او را به سکوت دعوت کند که رهام مانع میشود…
_اجازه بده..
سپهر اما بی توجه به کشمکش آنها جلو رفته با چشمان به خون نشسته سینه به سینه ی سام
می ایستد..
سپهر اما بی توجه به کشمکش آنها جلو رفته با چشمان به خون نشسته سینه به سینه ی سام
می ایستد..
_با ماهکم چیکار کردی…؟
سام با چهره ای گرفته و صورتی درهم تنها نگاهش میکند و این سکوت هیزمی میشود روی آتش خشمش که شانه اش را چنگ زده، پنجه در پوست دستش فرو میکند…
_چرا خودتو باختی ..؟
تو این مدت چه بلایی سرش آوردی که دیدن ما اینطور بهمت ریخته..؟
فشار پنجه هایش هر لحظه بیشتر از قبل میشد و سام با وجود دردی که داشت خم به ابرو نمی آورد..
سپهر پوزخند میزند:
_تموم معادلاتت بهم ریخته مگه نه..؟
فکرشم نمیکردی اینطوری دستت رو شه..
رهام و یاسین شوک زده به سمتشان میروند و
میخواهند سپهر را عقب بکشند اما هیچکدام حریف خشم او نمیشوند..
_فکر میکنی نفهمیدم اون تصادف کار خودت بوده..
نوک پنجه هایش پوست کتفش را زخم میکند و
چهره ی سام درهم میشود..
_فکر میکنی اونقدر احمقم که دروغاتون و باور کنم و نفهمم که منشا تموم این اتفاقات خودتی..؟
که با ساخت و پاخت و صحنه سازی جوری وانمود کردین و پلیس و خریدین که انگار یکی دیگه زده در رفته و تو شدی ناجی قصه…
یاسین شوکه از حرف هایش دست از تقلا میکشد و مبهوت صدایش را بالا میبرد..
_منظورتون از این حرفا چیه سام اون شب..
سام بلافاصله نگاه سرخش را به صورتش میدوزد تا بیش از این ادامه ندهد..
_ساکت شو…
صورت یاسین سرخ میشود:
_ مگه نمیبینی چی داره میگه..
داره میگه اون شب تو اون بلارو سر ماهک آوردی و زدی بهش..
سپهر پوزخند میزند…
رهام سعی دارد اوضاع را آرام کند و
میلاد جلو رفته بازویش را میگیرد..
_سپهر…
سپهر اما نمیشنود..
تمام این چند ماه دوری و زجر مقابل چشمانش نقش میبندد..
عامل تمام دردهایشان را حالا مقابل خود میدید..
گریه های خواهرش..
ایست قلبی مهراب و
تا شدن کمرش زیر فشار این داغ
همه و همه باعث میشود که بی اختیار با کف دست ضربه ی محکمی به تخت سینه ی سام بکوبد و
فریادهایش که اوج میگیرد دست خودش نیست…
_ زندگیمون و نابود کردی..
نه به اندازه ی چندماه..
به اندازه یک عمر …
زمین و زمان و دنبالش گشتیم
پدر و مادرش از غم دخترشون تا دم مرگ رفتن…
هیچ پزشکی قانونی نبود که نرفته باشیم..
بهمون گفتن مرده و داشتیم جون میدادیم از نبودنش..
عمرمون نصف شد مرگ و بارها به چشم دیدیم و اونوقت تو تمام این مدت تو …
به یکباره سکوت میکند ؛
جمله اش را دیگر ادامه نمیدهد…
فریادهایش بی هوا فروکش میکند و فضای خانه غرق در سکوتی وهم آور میشود..
سام که با چشمانی غرق به خون مقابلش ایستاده بود با فرو نشستن ناگهان فریاد هایش مردمک های لرزانش را بالا میکشد..
سپهر را میبیند که خیره به نقطه ی نامعلومی بالای پله ها ماتش برده بود …
میلاد و رهام متعجب سر بلند میکنند و نگاهشان را به همان نقطه میدوزند..
سام با قلبی تپنده برمیگردد و آخر از همه رد نگاهشان را دنبال میکند که
با دیدن چهره ی معصوم دخترکش که با آن پیراهن کوتاه عروسکی ، خواب آلود بالای پله ها ایستاده بود جان از تنش میرود..
ماهک با چشمانی نیمه باز گیج خواب درحالیکه مشت کوچکش را پشت پلکش می مالید خواب آلود از پله ها پایین می آید و مانند کودکانی که بدخواب شده اند یه ریز زیر لب نق میزند..
_سام ..چرا وقتی بیدار شدم پیشم نبودی..؟
من سردم شده بود..
برای چی صبر نکردی بیدارشم بعد بری ..
بمیرد که دخترکش در خواب و بیدار بود و هنوز متوجه اوضاع آشفته ی خانه نشده بود…
سپهر با چشمانی خیس و دلتنگ خیره به او جلو میرود
بغضش را هزارباره پایین میفرستد و زیر لب بی رمق نامش را زمزمه میکند..
_ماهک..
سام با درد تمام واکنش هایش را زیر نظر میگیرد
ماهک که به پله های آخر رسیده بود بلاخره دستش را پایین میکشد لای پلکش را باز میکند و همینکه میخواهد سر بلند کند پاهایش پشت هم میرود ،
تعادلش را از دست میدهد و پیش از آنکه با سر سقوط کند جیغ خفیفی میکشد..
با بلند شدن صدای جیغش سام و سپهر وحشت زده با رنگی پریده همزمان به سمتش میدوند و هراسان نامش را صدا میزنند…
_مــاهـــک…
عالیه لطف پارت های جدیدشو هم زودتر بزارید
سلام یه سوال این رمان پی دی اف نداره ؟
من داخل تلگرام تا پارت ۴۰۰ و خورده ی خوندم ولی بعد تلگرامم خراب شد .
از اسفند ما دیگع نتونستم بخونم تلگرامم هنوز درست نشده تگع داره می تونید بگید به جوری خودم پیدا کنم
سلام
نه عزیزم فعلا آنلاینه
ممنون