رمان الهه ماه پارت ۱۴۵

4.3
(57)

 

 

 

با حس گزگزی در دستش با اکراه از صورت غرق خوابش دل میکند و بدنش را به آرامی روی تخت جا به جا میکند..

 

 

تمام تلاشش را میکند که حرکتش آرام باشد تا ماهک بیدار نشود اما موفق نمیشود انگار که ماهک تکان خفیفی میخورد و چشم بسته در آغوشش میچرخد‌..

 

 

خیره به چشمان بسته اش منتظر میماند تا خوابش دوباره عمیق شود …

 

 

لبخند بی جانی روی لبش نقش میبندد..

 

 

تمام شب را غرق تماشای او در خواب بود..

 

تمام شب بیدار بود و تک تک نفس هایش را شمرده بود..

 

 

موهایش را به آرامی کنار میزند…

 

 

انگشتش اشاره اش را زیر چانه اش میکشد و خیره به لبش سر خم میکند که صدای زنگ در به صدا در می آید..

 

 

با اکراه عقب میکشد و اخم باریکی روی پیشانی اش خط می اندازد..

 

 

خیره به ساعتی که عقربه هایش ساعت شیش صبح را نشان می‌داد لب روی هم میفشارد..

 

شکوفه برای رفت و آمد به خانه کلید داشت پس..

 

 

باد سرد صبحگاهی از در باز تراس داخل میشود و ماهک چشم بسته خود را در آغوشش مچاله میکند..

 

 

صدای زنگ بار دیگر به صدا در می آید..

اینبار طولانی تر..

 

کلافه نفسش را بیرون میفرستد..

 

 

بازویش را به آرامی از زیر سر ماهک بیرون میکشد و بعد از پوشاندن کامل بدنش از تخت پایین میرود..

 

 

 

 

صدای زنگ در پیوسته به گوش میرسد و او از شدت حرص دندان روی هم میساید‌‌…

 

نمیدانست چه کسی پشت دراست اما فقط خدا خدا میکرد دخترک با این صدا بیدار نشود..

 

 

در تراس را که از شب قبل باز مانده بود میبندد و بدون آنکه بخواهد لباسی تن کند با همان بالا تنه ی برهنه از اتاق خارج میشود..

 

 

با دیدن تصویر رهام از پشت در با خشم سر تکان میدهد و در را به رویش باز میکند..

 

رهام شتاب زده مسیر باغ را طی میکند و شاید به دقیقه نمیکشد که نفس زنان داخل میشود..

 

 

سام خشمگین درحالیکه یک دستش را در جیب شلوار گرمکنش فرو کرده بود به سمتش میرود‌..

 

 

_این چه طرز در زدنه..؟

اصلاً نگاه کردی ببینی ساعت چنده..؟

مگه سر آوردی..؟

 

 

رهام آشفته به سمتش میرد..

_چ..چرا ..جواب تماسام و نمیدی..از.. دیشب تا حالا دارم یه ریز ب..بهت زنگ میزنم..

 

زنگ زده بود….؟

پس چرا او نفهمید..؟

موبایلش کجا بود اصلاً.؟

 

اخم میکند..

_چیشده..؟

 

رهام آشفته سر تکان میدهد

تند حرف می‌زد و مشخص بود هول کرده است

 

_بیچاره شدیم..

 

_درست حرف بزنم ببینم چی میگی..؟

 

_خ..خونواده ی ماهک همه چیزو فهمیدن..

فهمیدن تمام این مدت ماهک با تو زندگی می‌کرده.. خودم باهاشون حرف زدم..

 

سام ناباور اخم میکند ..

با حالتی عصبی و چهره ای درهم شوکه سر تکان میدهد:

 

 

_تو چی داری میگی ..؟

 

 

 

پیش از آنکه رهام بخواهد حرفی بزند همان دم   در سالن باز میشود‌‌..

 

رهام شوکه به عقب بر میگردد و با دیدن شخص پشت در حرف در دهانش میماسد.

 

سام با اخم رد نگاهش را دنبال میکند..

سرش را بر میگرداند و

 

با دیدن قامت مردی که در چارچوب در خانه اش ایستاده بود ماتش میبرد..

 

با اخمی گره خورده ناباور زیر لب نجوا میکند:

 

_سپهر…

 

 

 

 

به سختی نفس میکشید..

 

نای تکان خوردن نداشت..

نای حرکت کردن هم..

 

قلبش سنگین میزد و دست و پاهایش یخ زده بود  و این سرما کم کم به تمام جانش سرایت میکرد..

 

سپهر

 

کسی که فکر به او تمام مدت آرام و قرار را از او گرفته بود..

 

کسی که نامش را بارها و بارها از زبان ماهکش شنیده بود..

همانی که دخترک در دل رویاهایش صدایش میزد و هربار اشک میریخت..

 

حالا اینجا بود..

در خانه اش مقابل او ولی چطور..؟

 

ناخودآگاه به سمت رهام میچرخد..

کار او بود مگر نه..؟

از حالت چهره اش مشخص بود که انگار انتظار دیدنشان را در این لحظه و ساعت اصلاً نداشت..

 

به او التیماتوم داده بود که هیچ کاری نکند ..

 

 

از او خواسته بود در ارتباط با ماهک دست نگه دارد و همه چیز را به عهده ی او بگذارد ولی حالا..

 

 

رهام که همچنان در شوک به سر میبرد خواست حرفی بزند و پیش از آنکه لب از لب باز کند با حس نگاه خیره ای بر میگردد و با دیدن سام و چشمان یخ زده اش که پر حرف به او زل زده بود دست و پایش را گم میکند..

 

_ک..کار من نبوده مـ..من بهشون آدرس اینجارو ندادم باور کن‌…

 

 

 

 

سام با درد نفسش را بیرون میفرستد..

 

 

رهام آشفته بر میگردد و رو به میلادی ک با فاصله کمی کنار سپهر ایستاده بود مینالد :

 

_من از شما خواهش کردم بهم فرصت بدید که باهاشون حرف بزنم..فقط چند ساعت..

این دونفر هیچکدوم از این جریانات خبر نداشتن …

بهتون گفتم که شرایط ماهک خاصه و دیدن غیرمنتظره ی شما ممکنه اونو دچار شوک کنه..

شما بهم قول داده بودید که بدون هماهنگی کاری نمیکنید..

 

 

میلاد که خود از جانب سپهر قول داده بود لب از لب باز میکند تا چیزی بگوید که سپهر با صدایی گرفته و سخت میغرد..

 

__من هیچ قولی به هیچ کسی ندادم..

 

میلاد شرمنده سر پایین می اندازد..

 

رهام مینالد..

 

_ولی جناب موحد‌..

 

 

سپهر اما با نگاهی به خون نشسته خیره به جوان خوش سیمای مقابلش بود که با چشمان خمار عسلی رنگ و موهای بهم ریخته اش به او زل زده بود…

 

چشمانش بی اراده روی عضلات ورزیده ی سینه و هیکل ورزشکاری اش مینشیند ..

 

تنها یک شلوار گرمکن به پا داشت بدون آنکه بخواهد بالا تنه اش را با یک پیراهن یا تیشرت ساده بپوشاند …

 

آوازه ی شهرت و محبوبیتش را زیاد شنیده بود و

از فکر به اینکه ماهکش تمام این مدت تک و تنها در خانه ی یک مرد غریبه زندگی کرده بود بی اراده دستانش مشت میشود..

 

بی قرار نجوا میکند:

 

_ماهک من کجاست..؟

 

 

سام پلک میبندد

هجوم جسم سختی را روی سینه اش احساس میکند و

درست شنیده بود مگر نه..؟

گفته بود ماهک من‌…

ولی شنیدنش چرا انقدر درد داشت..؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 57

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان اردیبهشت 3.8 (10)

بدون دیدگاه
  خلاصه؛ داستان فراز، پسری بازیگرسینما وآرام دختری که پدرش مغازه داره وقمارباز، ازقضا دختریه رو میره خدماتی باغی که جشن توش برگزار وفرازبهش تجاوزمیکنه وفراز در پی بدست آوردن…

دانلود رمان ارتیاب 4 (9)

بدون دیدگاه
    خلاصه : تافته‌‌ ادیب دانشجوی پزشکیست که به تهمت نامزدش از خانواده طرد شده و مجبور به جدایی می‌شود. اتفاقاتی باعث می شوند هم‌ خانه‌ی دکتر سهند نریمان…

دانلود رمان شاه_مقصود 4.2 (16)

بدون دیدگاه
خلاصه : صدرا مَلِک پسر خلف و سر به راه حاج رضا ملک صاحب بزرگترین جواهرفروشی شهر عاشق و دلباخته‌ی شیدا می‌شه… زنی فوق‌العاده زیبا که قبلا ازدواج کرده و…

دانلود رمان شهر زیبا 3.3 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه : به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره دیدن کسی که فراموشش کرده بودم…

دانلود رمان تاروت 4.8 (4)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     رازک دختری از خانواده معمولی برای طرح دانشگاهی وارد شرکت ساختمانی بنام و مطرحی از یه خانواده پولدار میشه که درنهایت بعداز مخالفت هر…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x