رمان الهه ماه پارت۱۴۴

4.1
(47)

 

 

 

چشمانش به شدت میسوخت..

 

سرش را بالا میکشد و نگاهش را به سقف اتاق میدوزد..

نباید اشک میریخت..

نفسش را مانند آهی عمیق از سینه بیرون میفرستد..

 

بدن دخترک میلرزید..

به خوبی حس میکرد

ترجیح میداد حرفی نزند تا او را آشفته تر از اینی که هست کند..

 

 

در همان حالت نشسته  دست دور شانه اش حلقه میکند ؛ کمی خم میشود ؛ دست دیگرش را زیر زانویش می اندازد و با احتیاط پاهایش را از روی زمین جدا کرده و بدنش را به آرامی روی تخت قرار میدهد..

 

 

ماهک سرش را روی بالش میفشارد و چشم بسته در خود مچاله میشود…

 

بغض آلود مینالد:

 

_سردمه..

 

سام بر میگردد و نگاهش را به در باز تراس میدوزد..

 

 

پرده ی سفید رقصان در هوا و باد سردی که از میان آن می‌وزید دمای اتاق را به شدت پایین آورده بود..

 

برای او مهم نبود اما دخترکش..

 

 

بی حرف بدنش را با لحاف گرم روی تخت میپوشاند و

برای بستن در تراس میخواهد از روی تخت بلند شود که با پیچیده شدن انگشتان ظریفش دور مچش در جا ثابت می ماند…

 

بی حرف به سمت او بر میگردد و سوالی نگاهش میکند:

 

ماهک با لبانی ورچیده کودکانه سر تکان میدهد..

 

_نرو

 

_قرار نیست جایی برم..

 

_دور نشو حتی یک قدم..

 

_میخوام در تراس و ببندم ..

 

_نبند.. بزار باز بمونه..

 

 

_مگه سردت نیست..؟

 

_هست..

 

_خوب..

 

بی صدا اشک میریزد..

 

دخترکش بهانه گیر شده بود.‌.؟

 

_تو بغلم میکنی مگه نه..؟

اگه تو بغلم کنی دیگه هیچوقت سردم نمیشه..

 

 

بغضش را فرو میدهد..

 

دخترکش از کی اینطور دلبری کردن را یاد گرفته بود ..؟

کاش این حجم سختی که راه نفسش را بسته بود نابود میشد..

 

 

بی حرف کنارش روی تخت دراز میکشد

بازوهایش پیچک وار دور بدنش حلقه میشود و

سرش را به سینه میچسباند ..

 

 

 

 

 

انگار برای آخرین بار است که او را اینگونه نزدیک به خود دارد..

 

ماهک در آغوشش جمع میشود ‌…

 

این کارش گناه بود..؟

در این لحظه میخواست گناهکار ترین باشد..

 

در جهنم میسوخت..؟

ترجیح میداد بسوزد زمانیکه میدانست زندگی اش بدون او با جهنم واقعی هیچ فرقی ندارد….

 

بوسیدنش حرام بود..؟

مگر قلب حلال و حرام سرش میشد..؟

 

با عذاب وجدان دستش را مشت میکند..

 

سینه اش از حجم دردی که در آن انباشته شده بود میسوخت…

 

قلبش از اینکه باید دخترک را دو دستی تقدیم کس دیگری میکرد آتش گرفته بود …

 

 

عطر موهایش را نفس میکشد..

انگشت اشاره اش را نوازشگر روی گونه اش میکشد..

 

 

_گرم شدی..؟

 

چشم بسته سر تکان میدهد:

_اهوم..

 

 

موهای ریخته شده مقابل چشمانش را به آرامی کنار میزند و با ملایمت خم شده کنج لبش را میبوسد‌‌‌‌..

 

 

ماهک از شدت هیجان بدون آنکه متوجه باشد دست آسیب دیده ی سام را بین دستانش میفشارد که چهره ی سام از درد درهم شده و با وجود خودداری زیادش بدون آنکه بخواهد ناخواسته آخ ضعیفی از میان لب هایش خارج میشود..

 

 

 

 

نگران عقب میکشد..

 

_چی شد..؟

 

سام نفس بریده از زخمی که تازه بود سر تکان میدهد:

 

_چیز مهمی نیست..

 

ماهک تازه متوجه دستش میشود و شوکه

به سطح رویی باند که خون پس داده بود نگاه میکند..

 

_سام.. دستت..

 

 

سام با اخم دستش را عقب میکشد و سعی دارد زخمش را از دید او پنهان کند..

 

 

_چیزی نیست …

 

 

_یعنی چی چیزی نیست زخمت سر باز کرده …

 

 

توجهی به ممانعت سام ندارد و مشغول ور رفتن با باند میشود..

 

 

_ نباید دستتو مشت میکردی..پوستت کشیده شده و زخمت به خونریزی افتاده..

باید پانسمانت عوض شه..

 

 

سام برای لحن نگرانش ضعف میزند..

میخواهد باند را از دور دستش باز کند که فوراً دستش را عقب میکشد و مانع میشود..

 

 

ماهک شوکه سر بلند میکند و همینکه میخواهد لب به اعتراض باز کند سام دستش را روی سینه اش قرار میدهد و با یک فشار نسبتاً آرام او را روی تخت هول میدهد..

 

ماهک کفری میغرد:

 

_چیکار میکنی..الان وقت اینکارا نیست…

 

 

خواست روی تخت نیم خیز شود که سام تنش را پیش میکشد و دستانش را دو طرف سرش ستون میکند..

 

_بیخیال دست من شو..

 

 

چشمان ماهک نگران بین دو چشمش دو دو میزند:

 

_چی داری میگی.. ؟

 

 

سام خم میشود چشم بسته چانه اش را میبوسد و بدون آنکه بخواهد لب از صورتش جدا کند همانجا نجوا میکند.‌.

 

 

_تنت سرده…صورتت یخ زده..

 

 

_زخم دستت الان مهم تره..

 

سام نفس عمیقش را بیرون میفرستد..

 

 

نگران دستش بود و خبر نداشت اوضاع قلبش به مراتب اسفناک تر است..

 

 

_ نه…

 

خیمه اش را از روی بدنش بر میدارد و سرش را کنار سر او روی بالشت قرار میدهد.‌‌‌.

با تن صدایی بم نجوا میکند

 

_تو برام از هر چیزی مهمتری…

 

 

 

 

 

ماهک که به پهلو شده بود تا از روی تخت بلند شود با این حرف سام در همان حالت خشکش میزند..

 

 

سام دست دور شکمش حلقه میکند و

بدنش را از پشت در آغوش میکشد..

 

 

_بزار اول تو رو گرم کنیم..

 

 

ماهک مسخ شده سکوت میکند..

 

لحنش با همیشه فرق داشت..

 

یک جور مریض و بیمارگون..

 

انگار هذیان میگفت..

 

 

آرام صدایش میزند‌‌‌‌..

 

سام سر در گریبانش فرو میبرد..

 

دلش یک خواب آرام میخواست…

بعد از آنهمه وقت بی خوابی های شبانه اش..

 

 

خواسته اش را به زبان می آورد و خشدار زمزمه میکند..

 

_ دلم یه خواب آروم میخواد..

 

دخترک صدای نفس هایش را میشنود و بی حرف انگشتانش را نوازش وار پشت دستش میکشد..

 

سام خسته نفس میزند:

 

_دلم میخواد تو بغلم بگیرمت و چشم ببندم ..بدون هیچ فکر و خیالی ..

دلم میخواد تو بغلم باشی و بخوابم اونقدر عمیق و طولانی که وقتی بیدار شدم کابوس این روزام همه اش تموم شده باشه ..

 

 

ماهک درماندگی اش را حس میکند و اشک میریزد..

 

سام بوسه ای روی رگ تپنده ی گردنش مینشاند و بی رمق نجوا میکند..

 

 

_خسته ام ماهک ..خیلی خسته ام..

 

 

ماهک بی صدا اشک میریزد و او چشم میبندد..

 

 

_کاش این کابوس لعنتی تموم میشد.. کاش..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 47

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان بلو 4.7 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه: پگاه دختری که پدرش توی زندانه و مادرش به بهانه رضایت گرفتن با برادر مقتول ازدواج کرده، در این بین پگاه برای فرار از مشکلات زندگیش به مجازی پناه…

دانلود رمان خط خورده 4 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه: کمند همراه مادر میان سالش زندگی میکنه و از یه نشکل ظاهری رنج میبره که گاهی اوقات باعث گوشه گیریش میشه. با خیال پیدا کردن کتری که آرزوی…

دانلود رمان نهلان 3.3 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه: نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در کنار پسر کوچکش روزهای آرامی را…

دانلود رمان آن شب 4.4 (14)

بدون دیدگاه
          خلاصه: ماهین در شبی که برادرش قراره از سفرِ کاری برگرده به خونه‌اش میره تا قبل از اومدنش خونه‌شو مرتب کنه و براش آشپزی کنه،…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x