رمان الهه ماه پارت ۱۵۸

4.3
(46)

 

 

 

دخترک که تازه متوجه منظورش شده بود ابروهایش را با اکراه بالا می دهد و رو به او پشت چشم نازک میکند…

به او تیکه می انداخت..؟

دستش انداخته بود..

خودش را از تک و تا نمی اندازد..

 

 

_بدک نیست ولی میتونست خیلی بهتر از این باشه..

 

لبان سام از پررویی اش طرح لبخندی به خود میگیرد و

 

دخترک با لحنی نگران ادامه میدهد:

 

_ولی کاش بهش میگفتی لااقل بانداژ اون دستتم عوض کنه.. از دیشب که بستیمش هنوز عوض نشده..

 

با ملایمت سر کج میکند..

پرستار خواسته بود اینکار را بکند

او نخواسته بود..

 

_ اونو گذاشتم وقتی برگشتم خونه تو برام عوضش کنی..

 

ماهک یکه خورده به خود اشاره میکند:

 

_من ..؟ولی منکه‌..

 

نگاهش را به باندی که شب قبل کج و معوج و ناشیانه دور دستش بسته بود می اندازد و او که میدانست هیچ مهارتی در این کار ندارد با این حال باز هم از او میخواست اینکار را بکند..

 

آب دهانش را قورت میدهد و سر بلند میکند..

 

بی هوا میپرسد..

 

_خیلی بخیه خورد مگه نه…

 

با سوال غیرمنتظره اش لحظاتی بینشان سکوت می‌شود..

 

سام که انتظار این سوال را نداشت

نفس سنگین شده اش را بیرون میفرستد و از نگاه کردن به چشمانش فرار میکند..

 

 

_ زخمش زیاد هم عمیق نبود..

 

 

عمیق نبود..؟

پس آنهمه خونریزی که داشت..؟

 

 

 

فهمید نمیخواهد حقیقت را بگوید که

به آرامی نجوا میکند:

 

_چندتا..؟

 

سام نگاه سرخش را بالا میکشد..

 

_چی چندتا..؟

 

_ بخیه..

 

پلک میبندد..

نفسش را بریده بریده بیرون میفرستد و با مکثی کوتاه ادامه میدهد..

 

_دستت چندتا بخیه خورد..؟

 

_نمیدونم..

 

لحنش از سوال و جواب هایش کلافه است و

اشک به چشمان دخترک نیشتر میزند..

 

_نمیدونی یا نمیخوای بگی..؟

 

سام کلافه چشم میبندد..

 

آن لحظه اصلاً در حالی نبود که بخواهد تعداد بخیه هایش را بفهمد یا بخواهد سوالی در اینباره بپرسد..

 

فقط از حرف های راننده زمانیکه از بیمارستان خارج شده بودند و از او پرسیده بود چگونه و با چه چیزی دستش را بریده که به آن وضعیت اسفناک در آمده است فهمیده بود شانزده بخیه خورده است..

 

اما چه نیازی بود که او حتماً از تعداد بخیه هایش بداند و الکی نگران شود..؟

 

نفسش را بیرون میفرستد و با تن صدایی بم به آرامی نجوا میکند..

 

_هرچی که بوده گذشته..

لزومی نداره بخوای با دونستنش الکی نگران بشی

 

دخترکش شاکی کلافه با تن صدایی گلایه آمیز مینالد..

 

_سام.‌.

 

خیره به چشمان سرخ و ملتهبش بوسه ای روی موهایش میکارد..

 

_جانم..؟

 

با همین یک کلمه لال میشود..

 

به کل فراموش میکند چه میخواهد بگوید و

فقط خدا میدانست این دقایق برایش از مرگ هم بدتر بود

 

 

 

 

پشت پلکش از شدت گریه سرخ و متورم شده بود و مژه های بلند و فر دارش خیس و به هم چسبیده…

 

دل سام برایش میرود..

بی اراده دست آزادش را روی صورتش قرار میدهد و انگشت شصتش را زیر چشمش میکشد..

 

 

_برای چی گریه میکنی..؟

 

پلک میبندد و باز هم اشک مصرانه از میان پلک های بسته اش جاری میشود و دست خودش نبود که آنگونه دلبرانه از او گلایه میکند ..

 

 

_برای چی جواب تماسام و نمی دادی..

 

_زنگ زده بودی..؟

 

_ میپرسی واقعاً..؟

 

_ نپرسم..؟

 

_معلومه که نه..

فقط باید گوشیت و چک میکردی و اونوقت خودت میفهمیدی

اونقدری بهت زنگ زدم که هرآن منتظر پوکیدن گوشی خودم یا تو بودم..

هیچ میدونی فکرم کجاها رفت وقتی با اون حالت از خونه زدی بیرون و ..

 

 

نفس که کم می آورد

به هق هق که می افتد ؛

لبخند تلخی صورت مرد را پر میکند..

 

پر درد سر خم کرده چانه ی لرزانش را میبوسد ..

 

_ ببخش عزیزم دیگه تو خونه تنهات نمیذارم

حتی یه ثانیه بهت قول میدم..

 

نفسش بند میرود و

با این حرف ها قصد آرام کردنش را داشت یا عذاب دادنش را؟

 

واقعاً نمیدانست که با هر جمله اش چه هراسی در دلش رخنه میکند ..؟

 

چرا دائم سعی میکرد طوری وانمود کند که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده..؟

 

چرا خودش را به بی خبری میزد..؟

 

 

 

 

مردمک های لرزانش را به چشمانش میدوزد و بی درنگ،مضطرب و هراسان می‌پرسد..

 

_تو واقعاً یادت نیست امروز چه اتفاقی افتاد یا…

 

 

با سوالش رنگ نگاه سام به آنی تغییر میکند..

 

ماهک شوکه به اویی که بی هیچ واکنشی سرد و بی روح خیره به چشمانش بود می‌نگرد و

چهره اش رنگ می‌بازد ..

 

نگاه طولانی و سکوت ادامه دارش او را وادار به حرف زدن میکند که لرزان لب میزند..

 

_س..سام ..ام..امروز..ای..اینجا..

 

_نیازی نیست توضیح بدی..

 

لحن صدایش جدی است و

ترس است که در چشمان دخترک دو دو میزند..

 

 

پوزخند دردناکش چهره اش را پر میکند و سر خم میکند..

 

_پس خواب نبوده..

 

ماهک با غم سرش را به شانه اش تکیه میدهد

کف دستش را روی صورتش قرار میدهد و او

تلخ ادامه میدهد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 46

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Khadijeh Rezaeian
9 ماه قبل

ای جانم❤

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x