رمان الهه ماه پارت۱۷۲

4.4
(88)

 

 

 

ماهک فوراً دستش را عقب میکشد و لرزان پلک میبیندد..

 

سپهر با دیدن لرزش دستانش شوکه رهایش میکند..

 

_ماهک..

 

ناباور صدایش میزند و دخترکش بغض دارد

 

_میخوام تنها باشم..

 

سربلند میکند نگاهش را به چشمانش میدوزد و هرچه خواهش بود در صدایش میریزد…

 

_بزار تنها باشم..

 

سپهر درسکوت و درمانده لب روی هم میفشارد

ماهک با فرو دادن بغضی که راه گلویش را بسته بود

از او نگاه میگیرد..

 

 

انگار هنوز در شوک حرف هایش بود

نمی‌توانست بیش از آن به چشمانش نگاه کند….

 

تند رفته بود‌..؟

زیاده روی کرده بود..؟

از حد گذرانده بود…؟

 

همه ی جملاتی که گفته بود حرف هایی بودند که از مدت ها قبل روی سینه اش سنگینی میکرد و او بلاخره آنها را به زبان آورده بود…

 

 

همه ی این ها را گفته بود تا دلش کمی هم که شده آرام گیرد و چرا احساس می‌کرد حجم درون سینه اش سنگین تر شده است ..؟

 

 

دستش را روی قلبش میفشارد…

 

حرف هایی که سپهر راجب سام زده بود در سرش دوران میگیرد..

 

 

درست یا که غلط توانسته بود او را بهم بریزد و…

 

اگر درست باشد…

 

عقب گرد میکند..

بی روح ،خسته ، خاموش …و

اگر حرف های سپهر حقیقت داشته باشد..؟

 

 

منقبض شدن قلبش را درون سینه حس میکند و

 

اگر سام واقعا فراموشش کرده باشد..؟

 

 

ترس در جانش رخنه میکند…

 

اگر نه پس در این یک ماه کجا بود؟

چرا هیچ خبری از او نگرفته بود..؟

چرا حتی یک بار هم به دیدنش نیامده بود..؟

اصلاً به او فکر کرده بود..

اصلا دلتنگش شده بود‌‌

غرق افکارش بی توجه به اطراف در پیاده رو گام برمیدارد …

 

 

 

 

سپهر میخواهد به طرفش برود که سهیل مانع می‌شود..

 

_بهتره تنهاش بزارید..

 

_ولم کن..

 

_سپهر خان..

 

_مگه نمیبینی وضعیتش و با این حال و روز نمیتونم تنها ولش کنم..

 

_ما کنارش هستیم خیالتون راحت…

 

امیر سر تکان میدهد:

 

_ ما حواسمون بهش هست‌‌ نگران نباشید..

 

سپهر با حرص از آنها چشم میگیرد…

 

امیر به آرامی دستش را رها میکند و

 

با اشاره ی سهیل لب باز میکند تا با جمله ای او را راهی کند که نگاه مات شده ی سپهر را به

رو به رو میبیند ….

 

گیج چهره در هم میکشد

رد نگاهش را دنبال میکند و همینکه سرش را برمیگرداند چشمانش میخ صحنه ی روبه رو میشود…

 

میخ اتومبیل مشکی رنگی که با فاصله از آنها گوشه ی خیابان متوقف شده بود و

آن دو مرد ناشناس…؟

 

چشمانش گرد میشود و…

 

ماهک… !!

 

 

 

 

 

ماهک اما بی حواس بدون  توجه به اطرافش

بی آنکه مسیر مشخصی داشته باشد

در خیابان پیش میرود…

 

 

صدای قدم های شتاب زده ای که به سمتش میدوند را از پشت سر میشنود و صدا زدن های پیوسته سهیل و امیر را نشنیده میگیرد…

 

 

بی اراده پوزخند میزند..

 

میدانست که سپهر آنها را مامور کرده تا کشیک او را بکشند..

 

خسته پلک میبندد …

 

 

حرص تمام وجودش را پر میکند و در یک تصمیم آنی بی خبر از همه جا از پیاده رو عبور میکند و مسیرش را به طرف خیابان اصلی کج میکند..

 

 

وارد خیابان میشود و نمیبیند ماشین مشکی رنگی را که تمام مدت در کمین او گوشه ای ایستاده بود ..

 

 

آهسته جلو میرود و نمیبیند که آن خودرو چگونه به آرامی از پارک خارج میشود….

 

گام هایش را یکی پس از دیگری پشت هم بر می‌دارد و نمیبیند سرعت گرفتن ماشینی را که چشمان راننده اش از شدت خشم و شرارت برق میزند و کشتن او در آن لحظه تنها هدفی است که در سر دارد…

 

سپهر وحشت زده به طرفش میدود و او

جلو میرود

دوستانش مبهوت در جا خشکشان میزند و

او‌ جلو میرود..

 

 

بی خبر از همه جا..

 

پیش میرود و درست در ثانیه های آخر…

 

یک لحظه…

 

تنها یک صدا ….

 

و فریادی که در فضا میپیچد و..

قلبی که از تپش می ایستد..

 

_مــــــــاه…

 

نفس در سینه اش حبس میشود

 

گام هایش بی اراده از حرکت می ایستد و

 

آن صدای خشدار ..

 

آن لحن هراسیده…

 

_مــــــاهـــــک..

 

شوکه میخواهد سر بچرخاند

 

به دنبال منبع آن صدا …

 

میخواهد چشم بچرخاند برای دیدن صاحب آن صدا که میبیند خودرویی را که با نهایت سرعت به سمت او می آید…

 

رنگ از رخش میپرد

جان از تنش میرود و

 

صدای قدم هایی که از پشت سر سراسیمه به سمتش میدوند و درست در آخرین لحظات

دستی که او را به شدت سمت خود میکشد

آغوش گرمی که در آن فرو میرود و

 

همزمان

 

صدای ترمز وحشتناکی که در فضا می‌پیچد و صدای درهم کوبیده شدن مهیب خودرو ..

وَ

 

بومب….

صدای انفجار…

 

تمام جانش از ترس میلرزد و او حل می‌شود در گرمای آغوش مردی که سخت او را به سینه میفشارد …

 

نفس میکشد عطر گس و تلخ چسبیده به گلویش را و آن صدای بم و خشدار وقتی بریده بریده با عجز زیر گوشش نفس میزند…

 

_هیش..نلرز عروسـک..تموم شد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 88

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Bahareh afsar
7 ماه قبل

خدا کنه که سام باشه اون سپهرم از خودخواهیش کوتاه بیاد

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x