رمان الهه ماه پارت ۱۶۶

3.9
(51)

 

 

*

 

 

_ماهک حواست کجاست ..؟

 

زمزمه ی آرام ستاره زیر گوشش او را هشیار میکند که نگاه بی حس و خیره اش را از میز بالا میکشد و گیج و گنگ به او میدوزد…

 

_چیزی گفتی ..؟

 

ستاره عاقل اندر سفیه به تخته اشاره میکند..

 

 

_استاد یه ساعته داره صدات میزنه…

 

 

ماهک سرش را بالا میکشد و تازه آنجاست که نگاه خیره ی کل کلاس را روی خود میبیند …

 

 

_ببخشید استاد..من ..من یه لحظه..

 

 

استادشان که مردی تقریباً میانسال بود عینکش را از چشمانش پایین میکشد و حرفش را قطع میکند..

 

_حالت خوبه دخترم..؟

 

با سوالی که میپرسد ناخودآگاه در دل نیشخند میزند..

 

مطمئناً هرکس دیگری جای او بود اینگونه خونسرد برخورد نمیکرد آنهم آدم جدی و سختگیری چون او…

 

خنده دار بود..

کل کلاس را در رویا به سر برده بود و با این حال استاد نگران حالش میشد..

 

متوجه بود که اساتید چقدر مراعاتش را می‌کنند..

 

خبر اتفاقی که برایش افتاده بود مثل توپ در دانشگاه ترکیده بود و در شرایطی که همه فکر می‌کردند او مرده ، برگشته بود…

 

 

آنهم با حافظه ای که به کل مختل شده و فراموشی ای که زندگی اش را به کل دستخوش تغییر کرده بود…

 

 

حالش از این وضعیت بهم میخورد..

 

از این نگاه های ترحم بر انگیز..

 

از این محبت های اجباری…

 

اینکه توجه دیگران دائم روی او باشد..

 

از نگاه هایی که به محض پا گذاشتن در دانشگاه رویش سنگینی میکرد و از اینکه به خاطر شرایط جسمانی و حافظه ی متزلزلش برای اساتید تبدیل به یک تافته ی جدا بافته شده بود..

 

 

حالش از این وضعیت به هم می‌خورد و با این حال حضورش در دانشگاه تنها یک نکته ی مثبت داشت و آنهم این بود که در تایم کلاس،

زمانی که کل دانشجوها چشم به دهان استادشان دوخته بودند او میتوانست ساعاتی را بدون مزاحمت دیگران تنها و میان افکار خودش غرق باشد..

 

#part675

 

 

_ماهک..؟

 

اینبار امیر است که از پشت سر صدایش میزند و ستاره با تاسف لب میگزد..

 

سکوتش انگار استاد را نگران کرده بود..

 

_دخترم اگر که حالت خوب نیست..

 

_خوبم‌..

 

قاطع لب میزند و میبیند که استاد حینی که عینکش را دوباره به چشم میزند با نفس عمیقی به سمت تخته برمیگردد :

 

_بسیار خوب پس بریم برای ادامه ی مبحث..

 

 

_تو رو جدت تمومش کن دیگه بابا پوکیدیم از صبح..

 

سهیل است که آهسته زیر لب غر میزند و او نفس کلافه اش را بیرون میفرستد..

 

از این درس متنفر بود‌..

 

از این رشته بیزار بود و نمیدانست این بیزاری از گذشته همراه او بوده یا جدیداً گریبان گیرش شده ..

 

پلک میبندد و دلش عجیب کنار او بودن را میخواست..

 

دلش برای کلاس هایش تنگ شده بود..

 

برای جدیتی که حین درس دادن خرج میکرد و

برای اخم دلنشینی که عضو جدانشدنی صورتش بود..

 

برای تن بم صدایش وقت تدریس..

 

حتی برای نت به نت سازی که او استادانه می‌نواخت و

برای آوای موسیقی ای که به دستان ماهر او نواخته میشد هم دلتنگ بود…

 

 

 

_برای امروز تا همینجا کافیه خسته نباشید..

 

 

خسته نباشید استاد انگار جانی دوباره به کلاس میدهد که همه به تکاپو می‌گفتند…

 

 

سهیل کش و قوسی به بدنش میدهد و همزمان ناله میکند..

 

_آیی خدا کمرم …اِی که خدا نیامرزتت خدا نیامرزیده..

 

ماهک مشغول جمع کردن کتابش میشود و ستاره نیشخند میزند …

 

 

_اینجور که این یه کله حرف می‌زد گفتم لابد میخواد تا صبح مارو همینجا نگه داره..

 

 

سهیل رو به ماهک به کمرش اشاره میکند..

 

_ماهک بیا یه دستی به کمرم برسون و ماساژش بده تو انگشتات نرمه..

ابلفضلی نمیتونم کمر صاف کنم..

 

 

ماهک بیخیال کوله اش را میبندد و زیر چشمی به امیر نگاه میکند که محکم به کمر سهیل میکوبد..

 

_بیا اینم ماساژ.. حالا صافش کن..

 

صدای داد سهیل از درد که بلند میشود امیر لبش را کج میکند و ادایش را در می‌آورد..

 

_تو انگشتات نرمه..چه غلطاااا..

 

از ادا اطوارشان لبخند محوی روی لب ماهک شکل میگیرد..

 

ستاره که نا محسوس ماهک را زیر نظر دارد

از لبخندش به وجد آمده، دستش را دور گردنش حلقه میکند..

 

_آخیش بلاخره این لبا کش اومد..

 

ماهک متعجب چشم گرد میکند..

نگاه بچه ها روی او میچرخد و سهیل آخ و واخ کردن یادش میرود انگار که سیخ روی صندلی مینشیند و انگار که اصلا هیچ دردی نداشته است شوکه لب میزند…

 

_ناموساً ماهک خندیدی؟

 

ستاره از فرصت استفاده می‌کند یقه ی پیراهنش را از پشت چنگ میزند و با بلند کردنش از روی صندلی او را محکم به جلو هول میدهد..

 

 

_آره خندید.. به لوده بازیای تو خندید..

پاشو جمع کن تن لشتو زودتر بریم بیرون از این خراب شده حالم بهم خورد تو این کلاس اَه ..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 51

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
8 ماه قبل

و این یکی هم همینطور زیباست😍,ولی یه چیز بگم,پارتای این یکی خیلی کوتاه ودیر به دیره.😥

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x