رمان شالوده عشق پارت ۱۹۲

بدون دیدگاه
      وقتی برای یک مرد متاهل طناب می‌فرستاد باید انتظار هر چیزی را پیدا می‌کرد.     -ه..هر وقت که برای شما هم مناسب بود.   -باشه می‌تونیم…

رمان شالوده عشق پارت ۱۸۸

بدون دیدگاه
    تا لب هایمان جدا شد، نفس نفس زنان و حرصی گفتم:   -امیرخان چیکار می‌کنی؟ من که هنوز پیشنهادتو قبول نکردم!     مثل یک شکارچی نزدیکم شد…

رمان شالوده عشق پارت ۱۸۲

بدون دیدگاه
    دیوانگی بود و مرد مقابلم هیچ جوره نمی‌خواست این موضوع را بفهمد!     تمام دیشب را آنقدر میان بازوهایش نگهم داشت و بوسیدتم که حس می‌کردم تمام…