حرفش را زد و تا خواست از کنارم رد شود سریع آرنجش را گرفتم.     -صبر کن خانوم دکتر   -ببخشید ولی خیلی کار دارم…

      گوشه‌ی لبش را گزید و در حالی که معلوم بود به سختی در حال کنترل خودش است تا قهقهه نزند، لب هایش را به گوشم چسباند و…

    دیوانگی بود و مرد مقابلم هیچ جوره نمی‌خواست این موضوع را بفهمد!     تمام دیشب را آنقدر میان بازوهایش نگهم داشت و بوسیدتم که حس می‌کردم تمام…

    امیرخان از اتاق بیرون زد و ناگهان به خود آمدم.     اصلاً من چرا بخاطر آن مردک دیوانه تا این حد خودم را آزار می‌دادم؟    …

      -من… من نمی‌دونم چی باید بگم. شنیدن این حرف ها یعنی راستش آمادگیشو نداشتم!     آن سپر دفاعی‌ام را با حرف های چرب و نرمش پایین…

        از نزدیک به چشمان هم خیره شدیم.     مانند همیشه حس خاصی که هردویمان نسبت به هم داشتیم و فقط خودمان می‌توانستیم وجودش را بفهمیم،…

      زمرد نگاه ناراحتش را در اتاق چرخاند.     -خانوم مردم اینجا خیلی مهربون و خیرن اما متاسفانه خیلی هم ساده هستن. سر جریان دختر باکره هم…

      -وقتی پسرش برمی‌گرده و می‌بینه اون دختر ازدواج کرده و چه بلاهایی سرش اوردن، دیوونه می‌شه. به مادرش میگه ازش متنفره. بارو بندیلشو جمع می‌کنه میزاره میره.…

      -ای وای… چی داری میگی؟!   -حقیقتو متاسفانه!   -خب؟ بعدش؟!   -تو همین دوران برای اینکه کمتر فکر و خیال کنه شروع می‌کنه روزها کمک یه…

        کم کم همه دورمان جمع می‌شدند و چیزی نگذشت که مردم دستان پیرزن را از تنم جدا کردند و مردی فریاد کشید.     -برو خونت…

    شمیم:     پر تردید وارد سالن شدم.   گندم و آذربانو و دکتر همایی گرد هم نشسته و چای می‌نوشیدند.     جمعشان طوری بود که انگار…

  l پناه کاش الان جلوی دستم بودی، دلم میخواد هرچی آدم زبون نفهمه خفه کنم دختره روانی برای من فاز خوانندههای اون ور آبی و درمیاره… تو رو آخه…

    -من… من ازت فرار نمی‌کنم.   -دارم می‌بینم!     شمیم دستانش را روی سینه‌اش گذاشت و سر بالا گرفت.     -جدی… جدی میگم ازت فرار نمی‌کنم…

    با اولین کام، حس زندگی در رگ و پی تنش پیچید و ناخودآگاه هر دو دستش دور تن شمیم پیچیده شد و محکم او را چفت آغوشش کرد.…