رمان شالوده عشق پارت ۱۷۳

4.3
(22)

 

 

-من… من ازت فرار نمی‌کنم.

 

-دارم می‌بینم!

 

 

شمیم دستانش را روی سینه‌اش گذاشت و سر بالا گرفت.

 

 

-جدی… جدی میگم ازت فرار نمی‌کنم فقط فعلاً آ..آماده نیستم.

 

 

با گذشت هر لحظه بیشتر فکرش مشغول می‌شد.

 

 

شمیم سلیطه بازی در نمی‌آورد و گستاخانه جواب حرف هایش را نمی‌داد!

برعکس سعی داشت خیلی منطقی قانعش کند و این حرکات از روحیه لجباز این دختر بعید بود!

 

 

-امیر الآن وقت این کارا نیست باشه؟ هم تو کار داری هم من خستم فعلاً برو بعداً راجعبش حرف می‌زنیم!

 

 

بعد از گفتن این حرف دخترک مثل قرقی از زیر دستش فرار کرد و چانه‌اش از این سفت‌تر نمی‌شد.

 

 

برگشت و خیره نگاهش کرد.

 

 

بوی خطر را حس کرده بود و شمیمی که سعی داشت لباسش را آرام بپوشد و استرسش را پشت ظاهر آرامش مخفی کند، فراموش کرده بود که شخص مقابلش کیست!

 

 

پره های بینی‌اش از عصبانیت باز و بسته می‌شدند.

 

نه… نه امکان نداشت.

قطعاً این‌بار داشت اشتباه می‌کرد!

 

 

آری اشتباه می‌کرد اما لعنت، چرا تا این حد بوی پنهان کاری را حس می‌کرد؟! چـــرا؟!

 

 

شمیم که در آرامشی مصنوعی پیراهن خانگی‌اش را پوشید و مقابلش ایستاد، به سختی خودش را کنترل کرد تا بابت شَک ناگهانی‌اش بازخواستش نکند!

 

 

او امیرخان بود…

نباید دوباره از یک سوراخ گزیده می‌شد و نباید فقط به خاطر یک شَک، دخترک را آزرده خاطر می‌کرد.

 

 

-امیرخان خوبی؟ چرا صورتت سرخ شده؟

 

 

دستی به ته ریش هایش کشید.

 

 

می‌خواست آرام بماند اما وقتی دهان باز کرد، کلماتش پر از تلخی شده بودند.

 

 

-این‌بار قسر در رفتی اما من ازت نمی‌گذرم شمیم مطمئن باش که خیلی زود می‌خوامت. پس خودتو آماده کن چون دفعه بعدی عمراً نمی‌ذارم عقب بکشی… روشنه؟!

 

 

دلش می‌خواست شمیم لجبازش برگردد و برایش بلبل زبانی کند تا زمانی که اجازه فتح تنش را ندهد هیچ کاری نمی‌تواند بکند.

اما دیدن شمیم مسکوت حالش را خراب‌تر کرد.

 

 

خدایا این دختر را می‌شناخت.

می‌دانست هر وقت زیادی آرام است یعنی کاسه‌ای زیر نیم کاسه‌اش پنهان کرده و یعنی باز هم چیزی را از او پنهان می‌کرد؟!

 

 

 

 

 

-من… من

 

 

حسش هر لحظه منفی‌تر می‌شد و نباید اجازه می‌داد که هیولای درونش افسارگسیخته شود.

 

 

به هر حال هنوز از چیزی مطمئن نبود مگر نه؟!

 

 

حتی کوچکترین شکی هم نداشت اما اَمان از حسی که بدجوری داشت سازه مخالف میزد!

 

 

-هیـس ساکت نمی‌خواد چیزی بگی. فقط خودتو جمع و جور کن و سعی کن یادت بیاری که زن منی! زنم… وظایفتو یادت بیار.

 

 

شمیم اخم که درهم کشید، امیدوارانه به دهانش زل زد تا دخترک جوابش را دهد.

 

 

جوابش را دهد تا به همه‌ی فکر و خیال هایش او هم اضافه نشود اما وقتی شمیم سر پایین انداخت، تپش های قلبش بالاتر رفت.

 

 

-آقا؟ جمال شمارو صدا می‌کنه. بهش بگم امروز نمی‌رید؟

 

 

صدای زمرد از پشت در مثل یک فرشته نجات عمل کرد و از باتلاقی که داشت میانشان به جریان می‌افتاد، نجاتش داد.

 

 

-نه بگو الآن میام.

 

-چشم.

 

 

برای اینکه بخاطر حسش شمیم را ناراحت نکند باید همین حالا از اتاق خارج می‌شد.

 

 

بیشتر از این ها به این دختر بدهکار بود و کاش حس همیشه درستش، این‌بار را اشتباه کرده باشد… کاش!

 

 

سریع پیراهنش را پوشید و بی‌توجه به شمیم مسکوت و غرق فکر از اتاق بیرون زد.

 

 

اشتباه می‌کرد. آری قطعاً داشت اشتباه می‌کرد!

 

 

شمیمش با او صادق بود و بار قبل هم بخاطر گندم سکوت کرده بود.

 

حق نداشت به این رفتارهای عجیبش شک کند، حق نداشت!

 

 

_♡_

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 22

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان شب نشینی پنجره های عاشق 4.2 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌: شب نشینی حکایت دختری به نام سایه ست که از دانشگاه اخراج شده و از اون جایی که سابقه بدش فرصت انجام خیلی از فعالیت ها رو از اون…

دانلود رمان درد_شیرین 3.5 (11)

بدون دیدگاه
    ♥️خلاصه: درد شیرین داستان فاصله‌هاست. دوریها و دلتنگیها. داستان عشق و اسارت ، در سنتهاست. از فاصله‌ها و چشیدن شیرینی درد. درد شیرین داستان فاصله. دوری ها و دلتنگی ها. داستان عشق و اسارت…

دانلود رمان اردیبهشت 3.8 (10)

بدون دیدگاه
  خلاصه؛ داستان فراز، پسری بازیگرسینما وآرام دختری که پدرش مغازه داره وقمارباز، ازقضا دختریه رو میره خدماتی باغی که جشن توش برگزار وفرازبهش تجاوزمیکنه وفراز در پی بدست آوردن…

دانلود رمان قلب سوخته 4.3 (11)

بدون دیدگاه
      خلاصه: کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه…

دانلود رمان شاه_بی_دل 4.4 (9)

بدون دیدگاه
    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ چکیده ای از رمان : ریما دختری که با هزار آرزو با ماهوری که دیوانه وار دوستش داره، ازدواج می کنه. امادرست شب عروسی انگ هرزگی بهش…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x