-وقتی پسرش برمیگرده و میبینه اون دختر ازدواج کرده و چه بلاهایی سرش اوردن، دیوونه میشه. به مادرش میگه ازش متنفره. بارو بندیلشو جمع میکنه میزاره میره. حلیمه اول فکر میکرده این یه قهر عادیه و دیر یا زود پسرش برمیگرده اما به یک سال نمیرسه که اون پسر برای درس خوندن میره پیش عموش که اونور آبه. دخترشم تو یه شب تب میکنه و به چند روز نمیرسه که بخاطر تب شدید از دنیا میره. اِنقدر مریضیش رشد سریعی داشته که حتی وقت نشده تا برای درمان ببرنش تهرون و وقتی اینجوری بچه هاشو از دست میده دیگه نمیتونه به زمین و باغ هاش برسه و خیلی زود ورشکست میشه. یه مدت بدجوری افسرده میشه اما یهو یه روز به خودش میاد. میگه من باید از دختر باکره معذرت خواهی کنم. آه اونه که منو گرفته. هر چی بهش میگن بابا مرگ دست خداست اما تو کَتش نمیره پا میشه میره شهری که اون دختر توش زندگی میکنه اما درست همون روز دختر باکره تصادف میکنه و از دنیا میره. حلیمه دیوونه میشه. باور نمیکنه قبل حلالیت طلبیدنش اون دختر مُرده. حالا هم هر وقت که یه آدم جدید میاد اینجا با عجله خودشو میرسونه چون ایمان داره یه روز اون دختر برمیگرده و اون میتونه قبل مردن ازش حلالیت بخواد. پیرزن کلاً عقلشو از دست داده چی میشه بهش گفت؟ ای وای خانوم خاک بر سرم. دارید گریه میکنید؟!
تازه خیسی صورتم را حس کردم.
گلویم دردناک و اشک هایم به پهنای صورت میریخت.
سرنوشت آن دختر به شدت تحت تاثیرم قرار داده بود.
-خانوم توروخدا اشک هاتونو پاک کنید الآناس که آقا بیاد. ببینن ناراحتید از من عصبانی میشن.
با پشت دست اشک هایم را پاک کردم و آرام سر تکان دادم.
من آنچنان آدم حساسی نبودم اما نمیشد تحت تاثیر این داستان قرار نگرفت!
-خوبم، خوبم عزیزم نگران نباش. تو ادامه بده داشتی میگفتی.
-خانوم دیگه چیزی نیست اینارو هم من تو تموم این سال ها از مادربزرگم و بقیه شنیدم. این که چقدرش راسته چقدرش دروغ نمیدونم اما خیلی ازش گذشته. خواهش میکنم شما هم اِنقدر خودتونو ناراحت نکنید.
بینیام را بالا کشیدم.
-اینکه ازش گذشته دلیل نمیشه که آدم حسرت زندگی اون دختر که بازیچه بقیه شده رو نخوره!
-چی بگم والا
متفکر پرسیدم.
-حالا چرا بهش میگن دخترباکره؟ اسم اصلی این زن چی بوده؟!
-گفتن اسم اون دختر خیلی ساله که ممنوع شده. حتی کسایی به سن من هیچکدوم نمیدونیم اسم اصلیش چیه. هر کسیام که میدونه حق اوردن اسمشو نداره. اگر کسی بخواد در موردش حرف بزنه فقط باید بگه دختره باکره وگرنه بقیه باهاش برخورد میکنن.
دهانم باز ماند.
-ممنوع شده؟ چرا اونوقت؟!
-والا اونجور که مامان بزرگم میگفت بعد از مرگ اون دختر و دیدن حال و روز حلیمه، هر کَس که دخلی تو این داستان داشته میترسه نکنه نتیجه کارشو ببینه! خلاصه که یه روز تو میدون شهر هر کی هر دروغی که گفته رو میاد اعتراف میکنه. مردهایی که به دروغ گفته بودن اون دختر بهشون پیشنهاد داده، زن هایی که از خودشون حرف درآورده بودن که اون دخترو دیدن که از خونهی مردها میاد بیرون تو یه جلسه همه به دروغ هاشون اعتراف میکنن و اونوقته که همشون با هم توبه میکنن. بعدم قسم میخورن به جبران اسمی که سر زبون ها انداختن دیگه هرگز اسم اون دخترو نیارن. به جاش هر کس میخواد اشارهای به اون جریان داشته باشه، میگه دختره باکره. منظورشونم به اینه که اون دختره کاملاً معصوم و پاک بوده!
ناخودآگاه بلند خندیدم.
یک خندهی عصبی و پر حرص!
احمقانه بود… خدایا زیادی احمقانه بود.
-بخاطر اینکه یه وقت مردهای کمربند شلشون خطا نرن، زندگی و جوونی یه دخترو از بین بردن و بعد برای پاک کردن گناه زشتشون بهش میگن باکره که چی بشه مثلاً؟ که رد گناهشونو پاک کنن؟ واقعاً به نظرشون پاک میشه؟!