رمان شالوده عشق پارت ۱۳۲

بدون دیدگاه
    امیرخان حرصی دست دراز کرد و همانطور که کمرم را می‌گرفت، عصبانی روی پاهایش نشاندتم.     دست هایش سخت و محکم پهلوهایم را گرفته بودند و دندان…

رمان شالوده عشق پارت ۱۲۵

۳ دیدگاه
      عمیق نفس می‌کشید و با هر نفس عمیق، دستش پهلویم را محکم‌تر می‌فشرد.   گویی از وجود من به دنباله جرعه‌ای آرامش می‌گشت!     -ولم کن……