رمان شالوده عشق پارت ۱۲۶

4.4
(15)

 

 

شمیم را جلوتر کشید اما با بلند شدن صدای زنگ تلفنش اخم هایش درهم فرو رفت.

 

 

این دیگر که بود؟!

 

 

کدام اَلدنگی برای زنگ زدن وقت گیر آورده بود؟!

 

 

-امیرخان برو عقب داری خفم می‌کنی!

 

 

سر خم کرد تا لب های شمیم را ببوسد اما تلفنش دوباره به صدا درآمد.

 

 

حرصی موبایلش را درآورد تا حساب آنی که در بدترین موقعیت زنگ زده و نذاشته بود درست حسابی از عروسکش کام بگیرد را برسد اما با دیدن پیامی که روی صفحه‌ی تلفن بود، ابروهایش بالا پرید.

 

 

-رئیس فوراً باید حرف بزنیم.

 

 

پیامه بعدی…

 

 

-رئیس همین الآن باید حرف بزنیم اتفاقه بدی افتاده!

 

 

نفس آتیشنش را بیرون داد و گره‌ی دست هایش را از دور شمیم باز کرد.

 

 

-بیا برو ولی بعداً به خدمتت می‌رسم.

 

-هیچ‌کاری نمی‌تونی بکنی.

 

 

با وجود تمامه عصبانیتش خنده‌اش گرفت.

 

 

اگر روزی از این زن صاحب یک دختر بچه می‌شد، کارش تمام بود!

 

 

-می‌بینیم!

 

_♡_

 

شمیم:

 

 

موهایم را جمع کردم و در دل برای هزارمین بار خدا را شکر کردم.

 

 

اگر کمی دیگر به آن بوسه های دلضعفه‌آور ادامه می‌داد، بی‌تردید تسلیم می‌شدم.

 

 

تمام آن نمی‌خوام نمی‌خوام هایم از بین می‌رفت و مضحکه‌ی دستش می‌شدم.

 

 

همانطور که نگاهش به موبایلش بود با دست اشاره کرد که دنبالش بروم.

 

 

-می‌خوام اینجا بمونم.

 

 

چشم ریز کرد و تهدید کنان گفت:

 

-رو زمین نمی‌شینی!

 

 

دندان روی هم ساییدم.

 

-…

 

-شـمـیـم؟

 

-اوووف خیلی‌خب.

 

 

خیالش که راحت شد سر پایین انداخت و بی‌توجه به هول و ولایی که در دل من راه انداخته بود، رفت.

 

 

هول شده خودم را باد زدم تا شور و هیجانم خاموش شود و قلب ضربان گرفته‌ام آرام بگیرد.

 

 

در پارکینگ باز شد و با دیدن ماشین آلبالویی رنگ پانیذ که وارد حیاط می‌شد، همه‌ی حرصم از امیرخان فراموشم شد و با نفرت خیره‌اش شدم.

 

 

جوری برای خود جولان می‌داد که انگار اینجا خانه‌ی پدری‌اش است!

 

آقا نجمی دوان دوان از ته حیاط آمد تا ماشین مادمازل را پارک کند.

 

 

 

 

 

با وجود پانیذ دیگر دلم اینجا ماندن را نمی‌خواست.

 

 

با اولین قدمی که برداشتم، صدایش آمد.

 

 

-شمیم؟

 

 

حرصی توقف کردم.

 

 

جلو آمد و مقابلم ایستاد.

 

 

با سری بالا گرفته و پوزخندی که روی لب های رژ لب خورده‌اش جا خوش کرده بود.

 

 

نگاهی مغرور و سری برافراشته…!

 

-هنوزم اینجایی!

 

 

چشمانم تا آخر باز شدند.

 

 

-ببخشید؟ قرار بود کجا باشم؟ اینجا خونمه!

 

-خونت؟ خب خانوم خونه بگو ببینم دیگه سرکار نمی‌ری؟!

 

 

حرصی چشم بستم.

 

 

-چرا می‌پرسی؟ به تو چه ربطی داره اصلاً؟!

 

-من…

 

-حوصله حرف زدن با تو یکی‌رو ندارم… بکش کنار.

 

 

محکم آرنجم را گرفت.

 

 

-به نظرم بهتره زیاد به اینجا موندن عادت نکنی. کارتم ول نکن. کسی نمی‌دونه یهو دیدی بدون یه قرون پول گذاشتنت جلوی در!

 

 

حرصی دستم را کنار کشیدم و به چشمان گربه‌ای و آرایش کرده‌اش خیره شدم.

 

 

-یادم می‌مونه مادمازل اما توئم یه فکری برای خودت بکن. یه وقت دیدی ته اون چاهی که داری برای دیگران می‌کَنی، خودت وایسادی!

 

 

تهدید درون جمله‌ام را خیلی خوب حس کرد. اما جای آنکه بترسد قهقهه‌ی بلندی زد و متاسف سر تکان داد.

 

 

-دم درآوردی خوبه… دوست داشتم بپرسم کی شیرت کرده که جرات می‌کنی اینجوری باهام حرف بزنی اما یادم افتاد احمق‌تر از اونی که بدونی جلوی کی باید حد نگه داری!

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 15

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان ویدیا 4 (14)

بدون دیدگاه
خلاصه: ویدیا دختری بود که که با یک خانزاده ازدواج میکنه و طبق رسوم باید دستمال بکارت داشته باشه ولی ویدیا شب عروسی اش بکارت نداشت و خانواده همسرش او…

دانلود رمان بلو 4.7 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه: پگاه دختری که پدرش توی زندانه و مادرش به بهانه رضایت گرفتن با برادر مقتول ازدواج کرده، در این بین پگاه برای فرار از مشکلات زندگیش به مجازی پناه…

دانلود رمان پاکدخت 3.4 (17)

بدون دیدگاه
    خلاصه: عزیزترین فرد زندگی آناهیتا چند میلیارد بدهی بالا آورده و او در صدد پرداخت بدهی‌هاست؛ تا جایی که مجبور به تن فروشی می‌شود. اولین مشتریش سامان معتمد…

دانلود رمان بر من بتاب 3.8 (9)

بدون دیدگاه
خلاصه:   خورشید و غیاث ( پسر همسایه) باهم دوست معمولی هستند! اما خانواده دختر خیلی سخت گیرند و خورشید بدون اطلاع خانواده اش به غیاث که قبلا در زندگیش…

دانلود رمان التیام 4.1 (14)

۱ دیدگاه
  خلاصه: رعنا دختری که در روز ختم مادرش چشمانش به گلنار، زن پدر جدیدش افتاد که دوشادوش پدرش ایستاده بود. بلافاصله پس از مرگ مادرش پی به خیانت مهراب،…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x