دیگر نپرسیدم جوابِ آزمایشی که جوابش برایم از روزِ روشن واضح تر بود چه شد! درست نبود همان یک ذره امیدی که ته دلشان جوانه زده بود…

    ارام سر تکان می‌دهم و سعی می‌کنم بغضِ خانه خراب کنم، صدایم را نشکند:     – خوبه!     دست زیرِ چانه‌ام انداخت و سرم را بالا…

      تنم در میان بازوهایش گم میشود و من در میان نفس نفس زدنمان می‌فهمم یک چیز طبیعی نیست. خشمی که در میان بوسه‌هایش حس میکردم انکار نشدنی…

    قبل از اینکه من حرفی بزنم، پدرِ ملیسا فی‌الفور گفت:   – همین جا ازمایش میگیرن یا بریم آزمایشگاه؟   در مغزم یک سوال رژه میرفت. اگر نه…

    [غیاث] انگار زمزمه‌ی یا خدا گفتنم آنقدر بلند نبود که به گوشِ خدا برسد! بر خلافِ تصورِ همه‌ی ما بدنِ ملیسا به درمان مقاومت نشان داده بود!  …

      به بیمارستان رسیدم و دکترم بی توجه به حضورِ غیاث و بابا مواخذه‌ام کرد! دیگر مظلوم نمایی‌هایم کارساز نبود و حتی غیاث جانبداری‌ام را نمی کرد!  …

      ‌صدایی شبیه به تایید از گلویم بیرون آمد. تنم را کمی از خودش فاصله داده و به آرامی دو طرفِ صورتم را قاب کرد:   – خوبی؟…

      حالِ این روز‌هایم را اگر بخواهم توصیف کنم، همچون ناخداییست که سوار بر کشتی در دلِ طوفان حرکت میکند. کفِ کشتی سوراخ شده و برای یک لحظه…

    [ملیسا]   پس از معاشقه‌ی طولانیمان، در آغوشش حبس شده‌ام، بوسه‌ای عمیق رویِ شانه‌ی برهنه‌ام نشانده و به آرامی زمزمه کرد:   – خوبی؟   میانِ پیچ و…

      لرزشِ استخوان‌هایش کمی آرام گرفت. صورتش را جایی مابینِ گردن و تخت سینه‌ام پنهان کرده و به آرامی زمزمه کرد:   – از وقتی‌…وقتی که اون دختره…

      انگار برای یک لحظه خون رسانی به مغزم از کار افتاد. لبخند رویِ لبم ماسید و آرنج‌هایم کمی تا خورد:   – چی؟   زمزمه‌ام به زور…

    زمزمه‌ام به قدری آرام بود که حتی به گوشِ خودم هم نرسید!   – این اَنگا رو بِم نچسبون حاجی! من شل ناموس نیستم که تومبونم دو تا…

  [ملیسا]   – بیا اینجا ببینمت، حرص نده منو!   کودکانه تنم را کنار می‌کشم. انگار حرص، استیصال و عصبانیت به همراه اشک‌هایم از گونه‌هایم رویِ زمین سُر می‌خورد.…

      قبل از اینکه مغزم فرصت تجزیه و تحلیلِ حرفش را پیدا کند، لب‌هایم یکباره به آماجِ بوسه‌هایش در آمد. دستِ لرزانش تا پشتِ گردنم پیشروی کرده و…

    تصور می‌کردم ممانعت کند ولی به آرامی موافقت کرد و گفت:   – میام زود، کاری داشتی بهم زنگ بزنی خب؟   لب‌هایم را بالاجبار به خنده کش…