رمان مربای پرتقال پارت 1381 سال پیشبدون دیدگاه آرش درحالی که از شدت حرص خوردن در مرز انفجار است، به سیاوش میگوید: – میبینی؟ این فقط یک دقیقه از هزاران دقیقهی تموم نشدنی امروزه. خدا…
رمان مربای پرتقال پارت 1371 سال پیشبدون دیدگاه وارد اتاق خواب سوگند میشوند. چشم جفتشان در بدو ورود به تخت خواب مشترکشان میافتد و از خنده میترکند. سیاوش بریده بریده از میان خنده هایش میگوید. …
رمان مربای پرتقال پارت 1361 سال پیشبدون دیدگاه جهانگیر شوکه به سیاوش نگاه میکند. بی توجه به سوالش میتوپد: – تو چرا با رکابی شلوارکی هنوز؟ خیر سرت دامادی مثلا! سیاوش دندان قروچه میرود.…
مربارمان مربای پرتقال پارت 1351 سال پیشبدون دیدگاه و سیاوش هم مثل خودش با حرکات لب و چشم میگوید: – من یک پدری از تو درارم، اون سرش ناپیدا! پدرسگ…. جهانگیر اینبار محکم…
مربارمان مربای پرتقال پارت 1341 سال پیشبدون دیدگاه فرانک هم با دل خنک شده، سر تکان میدهد. – درسته… در و گوهره که از دهن بچم میچکه! آرش هم ذوق زده از مورد تحسین…
رمان مربای پرتقال پارت 1331 سال پیشبدون دیدگاهسیاوش با استایل مخصوص خودش شروع به آشپزی میکند. اخم ظریفی ناشی از تمرکز بین ابروهایش جا خوش کرده بود. سوگند پشت میز نهار خوری چهار نفرهی داخل آشپزخانه مینشیند.…
رمان مربای پرتقال پارت 1321 سال پیشبدون دیدگاه سوگند چشمش را محکم بهم میفشارد و با خجالت رو میگیرد. در دلش میگوید: – تا رسوای شهرمون نکنه ول نمیکنه! سیاوش اما پررو پررو دست…
رمان مربای پرتقال پارت1311 سال پیشبدون دیدگاه سیاوش شانهی سوگند را میگیرد و کمی از تنش فاصله میدهد. با نیش باز نگاهش میکند و تخس ابرو بالا میاندازد. – مال خودمه! به تو چه؟…
رمان مربای پرتقال پارت1301 سال پیشبدون دیدگاه سیاوش ریز میخندد و یک دستش را زیر زانوی در پتو پیچیده شدهی سوگند و دست دیگرش را دور شانهاش حلقه میکند و سمت حمام میبرد. …
رمان مربای پرتقال پارت1291 سال پیشبدون دیدگاه رنگ نگاه سوگند عوض میشود. احساس میکرد اینبار دیگر عقب کشیدنی در کار نیست. احساس میکرد سیاوش کارش را امشب یک سره میکند. لب باز میکند:…
رمان مربای پرتقال پارت1281 سال پیشبدون دیدگاه سوگند لب میگزد. در دلش میگوید: – یادش هم نمیره اصلا… سعی میکند از جواب دادن طفره برود. – سرت بهتره؟ سیاوش کمی سمتش…
رمان مربای پرتقال پارت ۱۲۷1 سال پیش۱ دیدگاه احسان ابرو بالا میاندازد و عین به عین حرف های آرش را تحویلش میدهد. دختر میپرسد: – سایاواش کیه؟ احسان ترجمه میکند و منتظر…
رمان مربای پرتقال پارت ۱۲۶1 سال پیشبدون دیدگاه آرش خودش را کنار سیاوش روی مبل پرت میکند. – بوی پول به دماغش خورده. بابا اونجا نمیدونم با چه زبونی بهش فهمونده مایه داره. کارت شرکت هم…
رمان مربای پرتقال پارت ۱۲۵1 سال پیش۲ دیدگاه آرش احساس میکند هر لحظه ممکن است شاخ دربیاورد. با دهان باز نگاهش میکند. – کی؟ سیاوش؟ سیاوش تو رو اخراج کرده؟ کف دستش را روی…
رمان مربای پرتقال پارت 1241 سال پیشبدون دیدگاه از صدای شکستن زیر سیگاری کریستال و تلفن روی میز، منشی بدون در زدن، در را باز میکند و ترسیده وارد میشود. – رئیس اتفاقی افتا… هین…