رمان مربای پرتقال پارت129

4.8
(47)

 

 

 

 

رنگ نگاه سوگند عوض می‌شود.

احساس می‌کرد اینبار دیگر عقب کشیدنی در کار نیست.

احساس می‌کرد سیاوش کارش را امشب یک سره می‌کند.

لب باز می‌کند:

 

– سیاو…

 

“ش” آخر اسمش از دهانش بیرون نیامده بود که سیاوش با خشونتی مختص خودش، شروع به بوسیدنش می‌کند.

نفسش می‌رود.

اول مات و مبهوت خیره‌ی سیاوش که سخت مشغول بوسیدن است می‌شود و بعد کم کم، چشمش را می‌بندد و دستش را دور گردنش حلقه می‌کند و همراهی‌اش می‌کند.

سیاوش کوتاه فاصله می‌گرد.

سوگند با شیطنت دستش را روی عضله‌های خوشرنگش می‌کشد.

 

– یادته هربار لخت می‌دیدمت جیغ می‌کشیدی؟

 

سیاوش خنده‌ی حرصی‌ای می‌کند.

 

– تو بد موقعیتی داری زبون درازی می‌کنی خانوم!

 

به عسلی های تب دارش نگاه می‌کند.

اینبار او پیش قدم می‌شود برای بوسیدنش.

 

دستش را درون موهای لخت و خوش حالتش سر می‌دهد و می‌بوسد و سیاوش را داغ تر از چیزی که هست می‌کند.

یک لحظه فقط به خودش می‌آید که سیاوش تنش را بالا کشیده و تاپ نصفه و نیمه‌ی تنش را با یک حرکت از گردنش رد می‌کند و آن را هم کنار لباسش، گوشه‌ی اتاق می‌اندازد.

 

سوگند خمار نگاهش می‌کند.

سیاوش با نفس نفس دوباره روی تنش خیمه می‌زند و با عطش عطرش را نفس می‌کشد.

 

و در سرش، شاید شعری تکرار می‌شود:

 

– کنارم بخواب و به دورم بتاب و از این لب بنوش، چو تشنه که آبو…

گل آتشی تو، حرارت منم من، که دیوانه ی بی قرارت منم من…

خدا دوست دارد لبی را که ببوسد…

نه آن لب که از ترس دوزخ بپوسد…

خدا دوست دارد من و تو بخندیم. نه در جاهلیت بپوسیم بگندیم…

 

 

 

و تن هایی که بهم برخورد می‌کنند و لب هایی که می‌بوسند و چشم های پر نیاز و نفس های پر عطش!

 

بوی ادکلن گرم و شیرین سیاوش که به تار و پود بینی سوگند چسبیده بود و بوی تن سوگند که سیاوش را مست تر از چیزی که بود، می‌کرد…

 

و تن هایی که به معراج رفت و یکی شد!

 

سیاوش با نفس نفس سرش را بین شانه و گردن برهنه‌ی سوگند قرار می‌دهد.

بوسه‌ی ریزی روی گردنش می‌نشاند.

 

– دیگه رسماً مال خودم شدی. خرد می‌کنم دست هر کس و ناکسی رو که جز خودم حتی به دستت بخوره. کور می‌کنم چشم هر نر و مردی رو که به چشمت بیفته. روشنه؟

 

عسلی های درخشانش، امید را در دل سوگند زنده می‌کرد.

امید از بخشیدن دخترانه هایش…

امید از تنی که با عشق پیشکش سیاوش کرد و حالا نمی‌دانست خوشحال باشد یا مضطرب!

 

با خجالت لب می‌گزد و سرش را بیشتر به بالشت فشار می‌دهد.

 

سیاوش از شانه تا گردن و گونه‌اش را بوسه باران می‌کند.

لب هایش را دوباره و دوباره مزه می‌کند و چقدر سخت بود برایش دل کندن از این تنی که تنها فاتحش خودش بود!

 

آنقدر بوسید که صدای سوگند را درمی‌آورد.

 

– سیاوش تموم شدم!

 

سیاوش بالاخره با بوسه‌ی عمیقی روی لب هایش، رضایت می‌دهد دل بکند.

 

 

سرش را کمی عقب می‌برد و با لذت و عشق نگاهش می‌کند.

 

– لامصب… اگه بدونی… اگه بدونی چقدر سخته نخورمت همین الان و در همین لحظه!

 

صدای قهقهه‌ی سوگند، فضای ساکت اتاق را پر می‌کند.

 

– ممنون که مقاومت می‌کنی.

 

سیاوش دوباره می‌خواهد ببوسدش که سوگند امان نمی‌دهد، خودش را زیر پتوی کرمی تختش، مخفی می‌کند.

 

– سیاوش برو بیرون دیگه…

 

سیاوش از روی پتو حجم دوست داشتنی تنش را، بغل می‌زند و انقدر فشار می‌دهد که جیغ سوگند درمی‌آید.

 

زیر گوشش لب می‌زند:

 

– درد داری؟

 

و سوگند نمی‌داند چرا جدیدا پررنگ ترین حس این لحظه هایش خجالت است، شاید به خاطر آن دخترانه های چندی پیش از دست رفته…

 

سرش را نامفهوم تکان می‌دهد.

سیاوش با شیطنت می‌گوید:

 

– نمی‌فهمم که اینجوری… صاف و مستقیم نگام کن بگو ببینم درد داری یا نه!

 

سوگند کمی پتو را از روی سرش پایین می‌کشد، در حدی که فقط چشمانش پیدا شود.

 

جفت ابرویش را بالا می‌اندازد.

 

– نچ… تو برو.

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 47

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان فودوشین 3.5 (10)

بدون دیدگاه
  خلاصه: آرامش بدلیل اینکه در کودکی مورد آزار و تعرض برادرش قرار گرفته در خانه‌ای مستقل، دور از خانواده با خواهرش زندگی می‌کند. خواهرش بخاطر آرامش مدام عروسیش را…

دانلود رمان شاه_بی_دل 4.4 (9)

بدون دیدگاه
    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ چکیده ای از رمان : ریما دختری که با هزار آرزو با ماهوری که دیوانه وار دوستش داره، ازدواج می کنه. امادرست شب عروسی انگ هرزگی بهش…

دانلود رمان گندم 3 (7)

۲ دیدگاه
    .خلاصه : داستان درباره ی یک خانواده ثروتمنده که بیشتر اعضای اون کنار هم زندگی میکنن . طی اتفاقاتی یکی از شخصیت های داستان “گندم” میفهمه که بچه…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x