رمان مربای پرتقال پارت ۱۲۶

4.7
(22)

 

آرش خودش را کنار سیاوش روی مبل پرت می‌کند‌.

 

– بوی پول به دماغش خورده. بابا اونجا نمیدونم با چه زبونی بهش فهمونده مایه داره‌. کارت شرکت هم که بهش داده بوده. اصلا درک نمی‌کنم کارهاش رو… می‌گه سقط نمی‌کنم بچه‌م رو می‌خوام. وگرنه که اینا این کاره‌ن بابا!

 

سیاوش شقیقه‌ی دردناکش را می‌گیرد و رو به سوگند می‌‌پرسد:

 

– داروغه ناتینگهام کجاس؟

 

– خونه.

 

– با فرانک خانوم بحثش نشه حالا‌…

 

آرش با خنده می‌گوید:

 

– مامان من دیگه آب از سرش گذشته. الان دیگه تا جهان رو چال نکنه ول کن ماجرا نیست.

 

سیاوش با اعصابی خراب رو به آرش می‌نالد:

 

– من تو اون خراب شده بر نمی‌گردم دیگه. یه خونه برا من جور کن. الان شده جنگ اعصاب. دختره رو هم یه کاری کن بچه‌ش رو سقط کنه.

 

– حالا یه توله سگ هم به خانواده‌مون اضافه شه حرص چیو می‌خوری خان داداش؟

 

سیاوش از جا می‌جهد و در صورت آرش براق می‌شود:

 

– آرش گور بابای ارث و میراثی که باید با یه داداش فرنگی و ننه همه کاره‌ش تقسیم کنیم. آبرو خاندانمون می‌ره. می‌شیم مضحکه دست خاص و عام! بین رقبای شرکت و کارخونه فقط کافیه این داستان بپیچه تا فاتحه کار و بارمون خونده شه.

 

سوگند متفکر نگاهش می‌کند.

شرط می‌بست هیچکدام از حرف هایی که زده بود برای آرش مهم نبود.

سیاوش هرچند که سالها دور از امپراطوری تجارت جهانگیر و با مال و منال کم بزرگ شده بود اما سیاست و اقتصاد به صورت ذاتی در خونش می‌جوشید.

بلد بود راه و رسم تجارت را…

 

بیشتر از آرش خوش گذران و علی بی غم که حتی نمی‌دانست دو دو تا چندتا می‌شود.

چون هروقت اراده کرده بود کارتش تا خرخره از پول پر می‌شد.

سیاوش اما فرق داشت…

 

سوگند دخالت می‌کند:

 

– بیا بریم یه آپارتمان طرف خونه آرش برات بگیریم.

 

سیاوش نفسش را کلافه بیرون می‌فرستد و بی حواس از حضور آرش می‌گوید:

 

– سرم داره می‌ترکه، خودت برو بگرد هرجا رو پسندیدی برا قولنامه خبرم کن تا بخرمش.

 

آرش با شیطنت ابرو بالا می‌اندازد.

 

– اولالا… خان داداش جنتلمن شده. خونه می‌خره برا خودش و دوست دخترش!

 

سیاوش اول یکه خورده نگاهش می‌کند.

چون حقیقتا بی توجه به حضور او با سوگند حرف زده بود، اما هرچه نباشد او هم یک صرافیان بی چاک و دهن دیگر بود مثل همه‌شان!

پس با نیشخند می‌گوید:

 

– آره می‌خوام خونه بگیرم که هروقت خواستم دوست دخترمو ببوسم بی سرخر باشم.

 

قهقهه‌ی آرش به هوا می‌رود و سوگند خجالت زده چشم می‌بندد.

 

آرش جلوی در اتاق مین می‌ایستد.

 

یکی از دوستانش که از سیصد و شصت و پنج روز سال سیصد و شصت و شش روزش را تایلند در حال عشق و حال کردن بود را هم به عنوان مترجم با خودش آورده بود.

 

– احسان زبون اینا خیلی سخته مطمئنی می‌فهمی؟ یه چی جا به جا نگی بچه بیفته گردنمون.

 

احساس سیگار نیمه سوخته‌اش را خاموش می‌کند و درون سطل زباله‌ی آهنی راهرو پرتابش می‌کند.

با خنده‌ای مسخره لب می‌زند:

 

– داداش هشت ساله من اونجا زندگی می‌کنم. از زبون مادر فول ترم.

 

آرش با استرس نفسش را فوت می‌کند و زنگ در اتاق را می‌زند.

 

مین در را باز می‌کند و آرش و احسان در کمال بیشعوری بدون اجازه خودشان را درون اتاق می‌اندازند.

 

مین جیغ می کشد و آرش سعی در آرام کردنش دارد.

 

– هیس هیس… کار اصلی رو حاجی انجام داده تو که دیگه چیزی برا از دست دادن نداری ستون! چرا جیغ می‌کشی؟ احسان یه چی بگو بهش…

 

احسان شروع به حرف زدن می‌کند و مین همانطور که دستانش را ضربدری جلوی شکمش گرفته بود، آرام می‌شود و مشکوک به آرش نگاه می‌کند.

 

آرش به عادت همیشه خودش را روی مبل تک نفره پرتاب می‌کند‌.

پایش را روی پایش می‌اندازد و با سر به احسان اشاره می‌زند تا هرچه می‌گوید را برای مین ترجمه کند.

 

– بهش بگو پاتو از زندگی بابای من بکش بیرون!

 

احسان چشم گرد می‌کند.

 

– اسکل… مگه اومدی دوست دختر پتیاره پسرتو بپرونی؟ ناسلامتی زید باباته… یه چی دیگه بگو تا ترجمه کنم.

 

آرش کمی متفکر نگاهش می‌کند و بعد دوباره می‌گوید:

 

– بهش بگو سقطش کن هرچی بخوای بهت می‌دم.

احسان ترجمه می‌کند.

 

مین با مخالفت جیغ و داد می‌کند که آرش هم مثل خودش با داد و بی داد می‌گوید:

 

– بگو بهش حاجیت که آرش باشه خودش تو این سیاه بازیا اوستاس! واسه من غربت بازی درنیار غورباقه بی دندون!

 

احسان طلبکار دستش را به کمرش‌می‌زند و بر و بر نگاهش می‌کند.

 

– من چطور حاجی و سیاه بازی و غربت بازی و غورباقه بی دندون رو واسه این زبون نفهم ترجمه کنم؟ بعدشم یکم آدم باش اومدی مذاکره کنی نه دعوا.

 

آرش دستش را در هوا تکان می‌دهد.

 

– برو بابا حوصلتو ندارم. خودت بفهمونش نه من نه جهان نه سیاوش اهل باج دادن نیستیم. تهدیدش کن چمیدونم بگو سیاوش نگه می‌داره با ماشین از روت رد شن خودتو بچه‌ت باهم سقط شین.

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 22

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان آنتی عشق 3.2 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه: هامین بعد ۱۲سال به ایران برمی‌گردد و تصمیم دارد زندگی مستقلی را شروع کند. از طرفی میشا دختری مستقل و شاد که دوست دارد خودش برای زندگیش تصمیم بگیرد.…

دانلود رمان ویدیا 4 (14)

بدون دیدگاه
خلاصه: ویدیا دختری بود که که با یک خانزاده ازدواج میکنه و طبق رسوم باید دستمال بکارت داشته باشه ولی ویدیا شب عروسی اش بکارت نداشت و خانواده همسرش او…

دانلود رمان طعم جنون 4.1 (33)

بدون دیدگاه
💚 خلاصه: نیاز با مدرک هتلداری در هتل بزرگی در تهران مشغول بکار میشود. او بصورت موقت تا زمانی که صاحب هتل که پسر جوانیست برگردد مدیر اجرایی هتل می…

دانلود رمان شاه_بی_دل 4.4 (9)

بدون دیدگاه
    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ چکیده ای از رمان : ریما دختری که با هزار آرزو با ماهوری که دیوانه وار دوستش داره، ازدواج می کنه. امادرست شب عروسی انگ هرزگی بهش…

دانلود رمان ماهرخ 5 (3)

۱ دیدگاه
خلاصه رمان:   در مورد زندگی یک دختر روستایی در دهات. بین سالهای ۱۳۰۰تا ۱۳۵۰٫یک عاشقانه ی معمولی اما واقعی در اون روایت میشه و سپس دست و پنجه نرم…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x