همین اول کاری ثابت کرد حسابی شکموئه و حتی پرستارها رو هم به خنده انداخته بود. چند تار موی بیرون زده از بافت به هم ریختهش…

-پررو نشو… به خاطر تو نیست . واقعاً فکر میکرد بدخلقیهاش دیگه میتونه روم تاثیر بذاره؟! خوشحال، راه رفته رو برگشتم. رسیدن به این سیب انقدر طولانی شده بود که…

  -چکاوک؟ خوبی دخترم؟ یه حرفی بزن . انگار فقط منتظر تلنگر مستقیم بودم تا خودم از شر این همه بیخبری رها کنم . چونهم از بغض لرزید و صدام…

      زودتر از همه بلندش کردم و مشغول تکون دادن لباسهاش شدم. پوست کف دست و روی زانوی شلوارش کمی خراش برداشته بود. چیزی نبود و ولی انگار…

  ابرو بالا انداختم و مشتاق نگاهش کردم. منظور از این حرف قطعاً وارد شدن به یه رابطهی الکی نبود. -خبریه؟ -خبر که چی بگم… خلاصهش اینه که یه دزد…

      دایی هول زده گوشی رو از جیبش دراورد. -مامان مامان غلط کردم… چشمات رو باز کن… به خدا همش الکی بود… به جان کسری راست میگم… بابا…

  با چشمهای ملتمس نگاهش کردم که سر تکون داد. -آره میام. خوشحال قبل از راه افتادن گوشیم رو برداشتم. قبل از هر چیزی باید مجوز ورود به عمارت رو…

  رشد میکنه و قراره چند ماه دیگه بیاد تو بغلم، یه حالی شدم، یه جوری که اصلاً بلد نیستم به زبون بیارم. انقدر حسم به این بچه قویه که…

  دنبالش نگردم چون براش ُمردم! سکوت کرد و من کنجکاو گفتم: -بعدش… بعدش چی شد؟ -بعدی نداره. من آدرس درستی از روستاشون نداشتم و هرچی هم گشتم، پیداش نکردم.…

  دستش رو دراز کرد و روی دستم گذاشت تا مجبور شم نگاهش کنم. -صدرا اونطور که فکر میکنی نیست. تو که زنشی باید بهتر از من بشناسیش… امکان نداره…

      تنها شانسی که آورده بودم این بود که امروز پنجشنبه و مدرسهها تعطیل بود. تصور اینکه با این حال توی یه فضای پر آدم بودم هم حالم…

  این رو تغییر بده. یکم بیعقل هست، ولی چیکار کنم که دوستش دارم و نفسهام به نفسهاش بنده . اون روز از ته دلم از خدا خواستم چنین اتفاقی…

      حالا فهمیده بودم چه لذتی رو از دست دادم و چه فایده که خیلی دیر بود. ساعت ۸که شد، صدرا رو بیدار کردم و اون رفت تا…

    همین که گفتم اگه اون بره، دل من براش تنگ میشه و گریه میکنم از دوریش، راضی شد و از لاک خودش دراومد. تبرئه کردن صدرا کاری بود…

      با لبخند خیرهی لبهای کش اومدهم مونده بود و چیزی نمیگفت. پشت لبخندش، دردی بود که به راحتی برام قابل درک بود. کمتر از من رنج نکشیده…