رمان پروانه ام پارت ۷۸

۱ دیدگاه
    پروانه بزاق دهانش رو قورت داد و لب هاشو روی هم فشرد … امیدوار بود بتونه بغضش رو پنهان کنه !   اصلاً سر در نمی آورد !…

رمان پروانه ام پارت ۷۷

۲ دیدگاه
  ***   بیرون صدای حرف بود … صدای مشاجره . باز معلوم نبود خورشید خانم کدوم بدبختی رو گیر آورده بود تا سرش داد بزنه و دق و دلیشو…

رمان پروانه ام پارت ۷۶

۱ دیدگاه
  آوش اندکی چرخید به عقب … هلن !   پلک هاشو بی حوصله روی هم فشرد و سرش رو تکون داد … حوصله ی این زن رو ابداً نداشت…

رمان پروانه ام پارت ۷۵

۸ دیدگاه
    ***   هیچ راهی برای اون باقی نمونده بود … هیچ راهی ، به جز اینکه با عواقب کارش روبرو بشه ! این رو از لحظه ی اولی…

رمان پروانه ام پارت 70

بدون دیدگاه
      پشت پنجره ی کتابخونه ایستاده بود و حیاطِ سنگی رو می پایید … .   خورشید خانم با بالاپوشِ خزِ طبیعی و کفشهای پاشنه دارش اومده بود…