رمان در مسیر سرنوشت پارت آخر

۲۰ دیدگاه
* _ بیخیال لعیا،همینجوری خوبه دیگه…. _ کجاش خوبه…برات خوب نیست اینطوری جمع میشینی…. پاهاتو بکش…. _ نمیشه …جلو صادق و بابا روم نمیشه…. متعجب بهم نگاه میکنه و میگه:…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۸۲

۱ دیدگاه
یکم میمونم تا حالم بهتر شه و بعد داخل میرم…. مامان تو سالن نشسته…امید رو پاهاشه و تکونش میده که بخوابه…. جلو میرم و کنارش میشینم….. _ لیلا…بلند شو قربونت…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۸۱

بدون دیدگاه
  _ باهات خوبه لیلا؟….اذیتت میکنه؟….آره؟… از بغلش بیرون میام و خیره به صورتی که دیگه مثل قبل شفاف و زیبا نیست لب میزنم: نه بخدا…. میلاد خیلی خوبه… باور…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۷۹

۲ دیدگاه
* کارت بانکی رو از تو جیبش درمیاره و سمتم میگیره…. _اگه چیزی لازم داشتی بهم زنگ بزن… _ چشم…چشم…. _ لیلا نبینم از کسی چیزی گرفتی یا چه میدونم…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۷۸

۱ دیدگاه
  بهش نگاه میکنم….بدون پلک زدن…باورم نمیشه که بلیط برا اهواز گرفته باشه…..یعنی میخواد بره اهواز چیکار کنه…سه تا بلیط برا سه نفرمون که….دیدم که بار های بار میرفت اهواز…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۷۷

۴ دیدگاه
    فقط خدا میدونه چقد هیجان زده و غافلگیر شدم…با دیدن شمع عدد بیستی که فرنوش میذاره رو کیک از هر طرفی تیکه هایی که به میلاد میندازن رو…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۷۶

۱ دیدگاه
  * _ یعنی چی آخه…مگه ده بار جشن میگیرن….خوبه هنوز سه ماه نشده که از عروسیشون میگذره ها…بده اون گوشیتو یه زنگ بزنم فرنوش ببینم جریان چیه؟…گوشی خودم نمیدونم…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۷۲

۱ دیدگاه
  صدای زنگ موبایلم باعث میشه از فکر و خیال بیرون بیام….. دست میبرم تو جیبم و درش میارم….. اسم فرنوش با اون چهره ی همیشه خندونش رو صفحه به…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۷۱

۳ دیدگاه
* میلاد امید و میذارم رو مبل و خودم سمت آشپزخونه میرم…. دل تنگی های چند روزه م با بغل کردنش و رابطه باهاش کمتر میشه… میبینمش که از اتاق…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۷۰

۱ دیدگاه
  دستشو میندازه و سمت اتاق میره…. انگار که این همه زر زدنم بی فایده بود… _ میشه تمومش کنی میلاد، من اعصاب و کشش شرطاتو دیگه ندارم…. بی توجه…