یکم میمونم تا حالم بهتر شه و بعد داخل میرم…. مامان تو سالن نشسته…امید رو پاهاشه و تکونش میده که بخوابه…. جلو میرم و کنارش میشینم….. _ لیلا…بلند شو قربونت…
بهش نگاه میکنم….بدون پلک زدن…باورم نمیشه که بلیط برا اهواز گرفته باشه…..یعنی میخواد بره اهواز چیکار کنه…سه تا بلیط برا سه نفرمون که….دیدم که بار های بار میرفت اهواز…
* _ یعنی چی آخه…مگه ده بار جشن میگیرن….خوبه هنوز سه ماه نشده که از عروسیشون میگذره ها…بده اون گوشیتو یه زنگ بزنم فرنوش ببینم جریان چیه؟…گوشی خودم نمیدونم…