رمان از کفر من تا دین تو

رمان از کفر من تا دین تو پارت 233

۵ دیدگاه
  آرنجش و میگیرم و بلند میشم متعجب نگاهم میکنه اما با فشار دستم مجبور میشه دنبالم بیاد قبل دور شدن سروش صدا بلند میکنه. _هامرز حواست به اطراف باشه..…
رمان از کفر من تا دین تو

رمان از کفر من تا دین تو پارت 232

۵ دیدگاه
  _چی شده؟ خودش و میکشه جلو و میگه.. _نادر گفت جلوی خونه بپا گذاشتن. سامانتایی که هنوز به نشونه اعتراض ایستاده بود آروم میشینه و سراپا گوش میشه. _بقیه…
رمان از کفر من تا دین تو

رمان از کفر من تا دین تو پارت 224

۳ دیدگاه
معجون و بیشتر هل میده طرفم و میدونم مثل بچه ها لج کردم اما دست خودم نیست. _بخورش نهارم نخوردی تا مهمونی ضعف میکنی. _من جایی نمیام.. _باشه حالا بخورش..…
رمان از کفر من تا دین تو

رمان از کفر من تا دین تو پارت 223

۴ دیدگاه
استثنائا اینبار مشکل اون نیست. _نه مسئله اون نیست.. من لباس مناسب ندارم. _همچین گفتی فکر کردم چه خبره.. قرار نیست عروسی بریم که هرچی داری بپوش.. منو باش فکر…
رمان از کفر من تا دین تو

رمان از کفر من تا دین تو پارت 222

۲ دیدگاه
صدای حرصیش بلند میشه.. _آخه خره پس به چه دردی میخوره؟ معینی ها که رفتن رد کارشون از قدیمیا هم چندتایی بیشتر دعوت نیستن. بعدم همون دسته بیل تزئینی چوب…