رمان از کفر من تا دین تو پارت 140 4.6 (35)11 ماه پیش۱ دیدگاه جسته گریخته یادمه تو ماشین باهم بحث کردیم و به گریه افتادم ولی.. بعدش! سرم هنوز نبض داره و چشم هام درد میکنه ولی حداقل حالت تهوعم بهتر…
رمان از کفر من تا دین تو پارت۱۳۹ 4.7 (44)11 ماه پیشبدون دیدگاه واقعا؟! این صدای خشدار و زمخت از حنجره من خارج شد! و از اون بدتر الان این چی بود پرسیدم!؟ همه چی اوضاعم اوکی بود تنها…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۳۸ 4.7 (53)11 ماه پیشبدون دیدگاه ماه کامل توی آسمونه اونقدری روشنایی داره که نگاهم و روی ساق پاهای بلندش بنشونه. تا حالا نمیدونستم پوشیدن یه پیراهن مردانه میتونه جذابیت بی نهایتی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۳۷ 4.8 (49)12 ماه پیش۱ دیدگاه درو که میبنده روی صندلی پاها رو میکشم بالا و توی خودم جمع میشم و دست هام و دور زانوهای برهنم حلقه میکنم و پلک میبندم تا…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۳۶ 4.8 (45)12 ماه پیشبدون دیدگاها تنم به عرق نشسته و گرمای زیادی رو احساس میکنم طوری که دست میندازم و یقه لباس و میکشم تا هوای بیشتری بهم برسه. اما انگار فایده…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۳۵ 4.8 (37)12 ماه پیش۲ دیدگاه نه چیز مشترکی برای گفتن دارم نه کلا علاقه ای به صحبت و آشنایی با کس و کار هامرز یا دوروبری هاش. یه جورایی از اول تا آخر…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۳۴ 4.8 (43)12 ماه پیش۱ دیدگاه قد بلند تقریبا میشه گفت به بلندی خودم که با کفش های پاشنه میخی که پاش کرده بود و اون اندام موزونش کشیده تر هم دیده میشد. چشم…
رمان از کفر من تا دین تو پارت۱۳۳ 4.9 (31)12 ماه پیش۴ دیدگاه منتظر جواب تند و تیزش به خودمم که هنوز کلمات از دهانش خارج نشده دهان میبنده و صدای اسمش توسط مردی باعث ناکام موندن جملاتش میشه.. اما با…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۳۲ 5 (38)12 ماه پیش۱ دیدگاه تاثیر حرفش، فشار بیشتر بازوش دورمه و با نیروی مضاعفی که وارد میکنه میچسبم بهش.. زورم به مردیکه منو زده زیر بغلش نمیرسه اما زیر زیرکی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت۱۳۱ 4.9 (37)12 ماه پیش۴ دیدگاه الان چی شد؟! غروب آخر هفته، تو حیاط یه خونه باغ که اصلا نمیدونم توش چه خبره و مال کی با لباس ها و زیور آلات عاریه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۳۰ 4.8 (48)12 ماه پیش۳ دیدگاه دم عمیقی از سیگار خوشبو و محبوب لای لب هام میگیرم و با حرکت سرم دودش و طرف سقف فوت میکنم. دو روز باج دادن بهش در حالی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۹ 4.7 (41)12 ماه پیش۴ دیدگاه یک ربع، بیست دقیقه ای صحبت از کار بودو نخ و الیاف تا اینکه برای نشون دادن نمونه پارچه های سفارشی باهم سری به سالن کارگاه تولید زدیم.…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۸ 4.5 (49)1 سال پیشبدون دیدگاه لقمه ای برای خودم میگیرم و با سر تایید میکنم. میشینه پشت میز و مشکوک میگه.. _از کی تا حالا توی بزم های افخم شرکت میکنی؟! تو…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۷ 4.5 (53)1 سال پیش۱ دیدگاه با هر کلمه ای که تو صورتش تف میکردم چهره اش هر لحظه سرخ تر از قبل و در آخر یه پارچه آتیش شد و دیوانه شده، دست انداخت…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۲۶ 4.6 (47)1 سال پیش۴ دیدگاها چرخش گردنم از کشیدگی موهام و عقب رفتن شالم همانا و صدای بم و سردی که با آرامش خاصی از چند متری به گوشم میرسه. _یک ثانیه مهلت داری…